بادبادک

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۳ نظر

بیا سبک کنیم وجودمان را ،نخ وصل کنیم و رها کنیم 

برود بالا 

برود بالا

معماری ذ ه ن

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۴ نظر

معماری بعضی آدمها یکجوریست مثل اینکه توی هوای سرد بتن ریزی شان کرده اند، یخبندان شده و حالا عمیق ترک خورده اند، شکننده اند، ایزوگام نشده اند،مهندس و ناظر بالای سرشان نبوده اند، مگر نه اینکه گفته اند «خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج»؟

آآآآآآشقانه

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۷ نظر

گفت : هانیه گشنمه یه چهارتا گوجه بنداز یه ته بندی کنیم تا شام!

هانیه گفت: سیاوش بخشید یه ربع ساعت طول میکشه دو تا قابلمه موندن از دیشب باید بشورمشون

گفت :غصه نداره که بچه که نیستم شما به کارت برس ؛هر وقت سرت خلوت شد

هانیه گفت :  این روزا حس میکنم " کارد بخوره تو شیکمت" برای تو بی تاثیر !!و خندید

گفت : دیگه کارِ دلِ دیگه درِ شکم و کاهگل گرفته لعنتی !


#دیالوگ_هایشان

بی اغراق این آآآآشقانه ها چطورن؟نظر بدین ببینم

هرگز زنده نباشد آن که دلش مُرد از لشکرکشی قشونِِ مورچه ها!

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۱ نظر

ثبت است در حمام ما دوامِ سوسک ها!


#خیلی_هم_عصبی

مُردن با بوی خون!

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۳ نظر

حدودا یک و نیم نیمه شب بود ؛ مرداد ! دومین ماهِ تابستان یعنی مُردن! دهانم بوی خون میداد زیاد، خیلی زیاد . همه خواب بودند دو سه بار دهانم را مزه مزه کردم بیشتر و بیشتر میشد . حس میکردم در حالِ مُردنم بعد همانطور که بوی خون در دهانم بیشتر میشد با خودم گفتم: یعنی مُردن ممکن است یک و نیم نیمه شب باشد ؟

روی بالشِ مورد علاقه ات خوابیدی و به افکارِ پراکنده ات سامان میدهی !غَلت میخوری ،نه واقعا مُردن از کجا شروع میشود؟ از یک بیخوابی ؟ از اینکه دور تا دور پتو را متر میکنی؟ از یک تشنگی در نیمه شب حتی که بلند نمیشوی شاید اخرین لیوانِ آبت را بخوری؟  بلند شدم نورِ گوشی ام را روشن کردم ، انگشتم را چند بار در دهانم چرخاندم و زیر نور گرفتم .

خونی نبود، هیچ چیزِ هیچ چیز ! دوباره و چندباره تکرار کردم ، به دندان هایم فشار اوردم هیچ خونی نبود! نورِ گوشی را خاموش کردم سرم را روی بالش گذاشتم ، دهانم دیگر بوی خون نمیداد.

سخته توی مرداب گل تنهایی کاشتن
اما مجالی نیس برای غصه خوردن