۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

گریه نکن دختر

  • © زهـــــرا خســـروی

بلند میخندم 

بلندتر از همیشه 

دختران شاد

مبارزند 

برایم مهم نیست چقدر لِه میشوم ،دور میشوم ،فراموش میشوم ،طرد میشوم

میخندم

بلندتر از همیشه 

 

من از این خواب ناتموم شبی صد دفعه میپرم

  • © زهـــــرا خســـروی

دوازدهمین سحر 

 

خیلی خندیدیم تا نزدیکی سحر بیدار بودیم ، خندیدم ،واقعی. میتونستم حس کنم تک رگ روی پیشونیم زده بیرون از هیجان.یا حتی چروکای جوون کنار چشام حتی میتونستم حس کنم بخاطر واقعی بودن حس خنده رنگ چشام عسلی تر شده .

 کره و مربای گل شد سحری که خیلی چسبید اتفاقن.اینو تنهایی خوردم،تو لحظه نبودم ولی چسبید. گاهی وقتا خودمم میمونم ذهنم کجا جامونده و چرا پیشم نیست ،شبیه بچه های بازیگوش که از مدرسه فرار میکنن تا خرابکاری کنن!  میره یجایی که نباید بره ،اذیت میکنه پاشو میکنه تو یه کفش میگه نمیخوام من اینجا رو دوست دارم! 

ترجیح دادم برای خودش بچرخه و صفا کنه، تخلیه که بشه خودش مثل بچه آدم برمیگرده؛ میدونه چقدر بهش احتیاج دارم تا زنده بمونم، تا با افسردگی بجنگم ،تا بتونم بفهمم کی ام؟ و چیکار بلدم؟ کجام و کی میتونه کنارم بمونه و جای من بجنگه ،وقتی پاهام شُل شدن و لرزیدن دستمو بگیره بلندم کنه و راه ببره. کی میتونه باشه و بجای من واسه زندگیه من بجنگه!

بهش گفتم من آدم افسردیم و باید کمکم کنه یواش و آروم خوب بشم،که خودم بشم، که دیگه موقع عصبانیت حواسم به بی حسی کتف و درد معدم باشه .

سحر امروز این شکلی بود،آروم ،آروم،آروم ..

 

 

*عنوان آهنگ پرانتز ،کاوه آفاق 

Hero

  • © زهـــــرا خســـروی

یه عکس ادیت کردم و بالای سرش نوشتم (be your hero )

مدتها بود حتی تو خلوت خودم بکار نبرده بودمش.

چقدر زود گذشت ؟

  • © زهـــــرا خســـروی

پنجمین سحر.

 

پروژه تحویل طراحی سایت مونده .

پروژه طراحی با ایلاستریتور هنوز شروع هم نشده.

پاور مرجع تخصصی کلید خورده.

هنوز فایل ترجمه برام ارسال نشده.

و هر روز به یک ماه دیگه و نشستن سر کنکور ارشد فکر میکنم.

 

 

واقعیت یک پله از خیال جلوتر است

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۰ نظر
من همیشه مانده ام بین  توضیح دادن و  توضیح ندادن ، بین رفتن و ماندن ، بین خوردن یا دست کشیدن ، بین خندیدن و ساکت ماندن . این یعنی که من همیشه شک کردم ،  من همیشه شک کردم به اینکه هر دو میتواند درست باشد ، هر دو انتخاب یک جوری خوب است  ، هر کدام یک جور آسیب میزند و یا ممکن است  هر کدام  به روش خودش به تو روی خوش نشان دهد . بعضی اوقات شده که میگویم حد وسط مثل برزخ است  هر چیزی یا آره است یا نه ! 
یعنی تو اجازه داری یا کامل توضیح بدهی یا اصلن توضیحی ندهی ، برزخ شبیه دلشوره میماند  ، مثلن اینکه توضیح نصفه و نیمه من را درست فهمید یا نه؟ درست حالیش کردم یا نه ؟ نکند .. از نظر من یا باید بروی و گم و گور شوی و پیدایت نشود یا به هر ضرب و زوری شده بمانی و حرف بشنوی و بسازی و بجنگی و زمین بخوری . حد وسط اذیت میکند اینکه دودل بمانی که بروی یا نه !دلت میاید یا نه ! یا باید خودت را از ریشه جدا کنی یا ریشه هایت را سفت بچسبی و بال و پر بدهی ، برگ شوی توی زمستان سرما بزند و میوه هایت را از دست بدهی یا باید بروی و شروع جدید را تجربه کنی یا بمانی و ضربه های سخت تر را تحمل کنی . 
به نظرم  توضیح ندادن بهتر است ، رفتن بهتر است ، دست کشیدن راحت تر است و حتی ساکت ماندن دلنشین تر است . این شکلی زمان کمی شکست میخورد از اینکه زورش نچربید و خاطرت را آزرده نکرد از اینکه  برایت اهمیت نداشت که آن ساعت باید و حتمن آن چیز را توضیح میدادم از اینکه باید آن زمان میماندم ! تو نشان میدهی که میتوان یک پله جلوتر از زمان و  همگام واقعیت به جلو بروی. میتوانی یک شکل دیگر باشی یک جور دیگر خوش بگذرانی و ثابت کنی اگر چه دلت میخواست توضیح میدادی اگر چه دلت میخواست بمانی اما فهمیدی که واقعیت یک پله از خیال جلوتر است و جلوی این را گرفتی که اگر توضیح میدادم فلان میشد ، فلان جور فکر میکرد، فلان حرف را میزد ، اگر میماندی فلان اتفاق می افتاد، فلان صبح زودتر بیدار میشدم ، فلان کار برایم جور میشد ، و هزاران فلان دیگر . 
برای نماندن در خیالات هم که شده باید رفت ، باید توضیح نداد باید دست کشید باید ساکت ماند . این شکلی از دور هم که نگاه میکنی قشنگ تر است . 


سخته توی مرداب گل تنهایی کاشتن
اما مجالی نیس برای غصه خوردن