آآآآآشقانه

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۲ نظر

گفت :وقتی حالم خوب است بیشتر به گل ها آب میدهم،بیشتر عاشق زندگی و نفس کشیدن کاکتوس ها میشوم،هر شب روزمرگی هایم را با خودکار بنفش پر میکنم، صبحانه چای را شیرین میخورم، شب ها قبل از خواب مسواک میزنم!

گفت :وقتی حالم خوب است یادم نمی رود دیروز چندشنبه بود یا امروز چندم است! 

بیشتر لباس هایم را اتو میکنم، عصرها پیاده روی میکنم 

گفت: روزی که حالم خوب است هشت لیوان آب میخورم!

گفتم : امروز چطور؟ الان ؟ همین الان حالت چطورست؟

گفت: زیاد پلک نمیزنم و زبانم نمی‌گیرد؛هانیه وقتی هستی حالم خیلی خوب است خیلی!

#حس_محور

اجبارِ یک اجبار!

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۳ نظر

نوشته بودم تقصیرِ هیچ کداممان نیست ولی قهریم او غرقِ کتاب خواندن و دغدغه ی آزمون وکالت من با سی متر فاصله لَم دادده ام به کاناپه و شکرستان میبینم 

نوشته بودم تقصیر هیچ کداممان نیست ،چیزهایی را دیده ام و شنیده ام که نه دیده و نه شنیده اما اصرار دارد و باید تن به این اجبار بدهم ، و هزار بار به خودم گفته ام چه اجبارِ لعنتیِ ااعصاب خوردکنی که تمامِ عمر باید به دوشم بکشم

تقصیرِ درکمان از هم است ، تقصیر این اختلافِ سنی که چند دهه ای میشود

لعنت به همه ی اجبارها؛ لعنت

مُزَحـــرَف

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۰ نظر
در دفتر روزمرگی هایم بیست و هفت تیر را نوشته بودم " مزحــرف،همین!"
فردایش که بیست و هشتم را نوشتم نگاهی به روزِ قبل کردم و با خودم گفتم مزحــرف بود یعنی "خیلی" مرخــرف بود یا "یکم" مزخــرف بود؟!
از بیست و هفت تیر چیزی یادم نبود.


امانویئل اشمیت

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۱ نظر


حرف برای گفتن بسیار دارم همین قدر بدانید که حِس میکنم بهترین نویسنده ی دنیا را پیدا کرده ام .. در مورد اشمیت بگویم ایشان  نویسنده ، نمایش نامه نویس و فیلسوف فرانسوی است .


بخش هایی از کتاب



- تو بد فکر میکنی ،یون! اول به این دلیل که زیادی فکر میکنی. بعد، به این دلیل که به اندازه ی کافی فکر نمیکنی.

- من پدر و مادر ندارم 
- از زیرِ بته ی کلم عمل آمده ای یا بته ی گل سرخ ؟
- از یک زن و مرد عمل آمده ام اما آن ها دیگر زنده نیستند، مرده اند .
- هر دوتاشان؟
- هر دوتاشان 
- با هم ؟
- مگر موفق نشده اند با هم یک بچه بیافرینند... با هم مردن که کاری ندارد!



** کتاب حاضر 85 صفحه؛ ترجمه بسیار خوب خانم مهشید نونهالی؛ قیمت7000 تومان

از نشانه ها

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۰ نظر

شده است کنارِ کسی بنشینید که دنیایتان باشد؟آرامشتان باشد؟بعد یک لرزِ سرد به پشتتان بریزد؟   

لرزِ اینکه ممکن است یک روز این منبع آرامش را نداشته باشید؟

سخته توی مرداب گل تنهایی کاشتن
اما مجالی نیس برای غصه خوردن