گفتم من همون دختری ام که کوه ها رو تکون می ده. یه خنده ی زورکی کرد گفت تو اون استخونی که گیر کرده تو گلو نمیشه تُفش کرد مجبوری قورتش میدی! گُر گرفته بودم ینی چی؟ گفتم سخت شد یکم نفهمیدم.  گفت تو اصن حالیته چی میشه که آدما بهم گره میخورن ؟ چی میشه که وابسته میشن؟ گفتم وابستگی هممم شبیه کاغذ شکلات کاکائویی میمونه از اونا که دوست دارم کاغذشو حتی بخورم باهاش ، این شکلیه همه چیش خواستنیه!  نیست؟ 
گفت پس تو هم میفهمی وابستگی ینی چی! حالا میدونی چطور آدما میفهمن که بهم وابستن ؟ نگاش کردم چشام داشت سمت چشاش دوون دوون سوار یه اسبی که رم کرده میرفت، اخماشو بیش تر کرد و گفت چی شد؟ نگفتی ، چی میشه که یهو میفهمیم وابسته شدیم ؟
وقتی میگه دوست دارم تا صبح با خودمون میگیم گفت دوست دارم ، ظرف میشوریم میگیم گفت دوست دارم ، لباسا رو تا میکنیم میذاریم کمد میگیم گفت دوست دارم ، غذا میپزیم ، از پله ها پایین میریم ، تو صف اتوبوس وامیستیم ، همش میگیم بهم گفت دوستت دارم
گفت: دوستت دارم 
گفتم وقتی وابسته میشیم ینی یکی هست که باهاش فیلم میبینیم ، باهاش  دعوا میکنیم ، جیغ میزنیم درگوشش  ، دیگه از اتوکردن لباسای مردونه بیزار نیستیم ، موقع خندیدن  عکس میگیریم زیرش مینویسم 
laughing till our ribs get tough
گفت کم کم دارم بهت امیدوار میشم، چه وابستگیت قشنگه !
 همشم قشنگ نیست 
موقع خوابیدن پتو رو از روش میکشیم روخودمون ، وقت فیلم دیدنم هم کنترلُ میگیریم دست خودمون، سرمیز غذای اونو میخوریم اول بعد غذای خودمونو ، گازشم میگیرم ،بهش چی میگن اهااا " لذت خودخواهی"، موقع شام الکی قهر میکنیم تا اون غذا درست کنه ، شایدم یبار مثلا وقتی یه قرار مهم داره و میخوابه تا دوساعت بعد بیدارش کنیم ، یه ساعت زودتر بیدارش میکنیم تا کمتر بخوابه ،
گفت دیگه بی رحم نباش 
گفتم وقتی وابسته میشیم باید بهش هی  یجوری نشون بدیم ، اون خودش میفهمه کلک زدیم،اول  ساعتشو نگاه میکنه ، بعد منو نگاه میکنه ، پتو رو میکشه رو سرشُ میگه "منم خیلی دوست دارم"

.

#حس_محور