- © زهـــــرا خســـروی
- ۰ نظر
مثلا اهل بالتیمور بودیم
کنار بندر، آبهای عمیق!
برایم از پرواز مرغ های آبی میگفتی
یا اولین قوی سیاهی که دیدی
میگفتم عاشقت شدم
میخندیدی میگفتی
بیا بغلم تا سرما نزده به سرت
ولی سرما نزده بود به سرم !
حس_محور
مثلا اهل بالتیمور بودیم
کنار بندر، آبهای عمیق!
برایم از پرواز مرغ های آبی میگفتی
یا اولین قوی سیاهی که دیدی
میگفتم عاشقت شدم
میخندیدی میگفتی
بیا بغلم تا سرما نزده به سرت
ولی سرما نزده بود به سرم !
حس_محور
پرسیده بود « اگه یک ساعت قبل از مرگ بهت وقت بدن چیکار میکنی؟؟»
دو سه بار در رویا بوسیدمش
کنار هم متال گوش می دادیم
هنوز هم دوستم داشت!
حس محور
هر کسی طرفدار قرص و محکم یه خوانندست،با هر ریتمش اوج میگیره، با هر لحظه ی غمگینش غصه میخوره،اشک میریزه ،تکیه میده به لبه پنجره و چشماشو میبنده و فقط گوش میکنه، شبیه بچه ای که گشنشه و شیر خوردن صدای جیغاشو قطع میکنه هر کسی با یه نفر با صدای یه نفر خیلی آروم میشه ؛ «امیرعباس گلاب» برای من همون یه نفر ،همونی که صداش خیلی خیلی آروم میکنه
شما چطور ؟؟
+موزیک بریم دریا عالی بود خیلی :)
+دیشب اتفاقاتی جالبی افتاد،زنده گی ..رفیق! ممنون از «پل استر» که هر بار با مرور جمله آی که تو یکی از کتاباش نوشته حس آرامش بهم منتقل میشه !« ندانستن اینده نعمت است»
یه وقتهایی شده به خودم میگم « عزرائیل دنبالت کرده اینقدر عجولی؟؟»
بیست سالگی تو که داری نزدیک میشی جانا ما رو صبور کن و آروم!
همیشه به خاطر آشوب دلم ناارومم ،پرتم، خیال میبافم،توهم میزنم!