۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

د ل آ ر آ م

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۴ نظر

راستش هیچ وقت نگفت دوستت دارم!

فقط هر موقع از سرکار می آمد خانه، هر موقع میگفتم:خسته نباشید و میبوسیدمش ؛پشت بندش سرفه میزد و لبخند میزد 

شده بود شبیه من هم دوستت دارم ! 

 

حس_محور

خیال سرد ، خیالی که گفتی از سوز هواست

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۰ نظر

مثلا اهل بالتیمور بودیم

کنار بندر، آبهای عمیق!

برایم از پرواز مرغ های آبی میگفتی 

یا اولین قوی سیاهی که دیدی

میگفتم عاشقت شدم

میخندیدی میگفتی

بیا بغلم تا سرما نزده به سرت 

ولی سرما نزده بود به سرم !

 

حس_محور

 

 

 

سوال هایی که جوابی ندارند

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۱ نظر

پرسیده بود « اگه یک ساعت قبل از مرگ بهت وقت بدن چیکار میکنی؟؟»

پرسیدم« اگه یک ساعت قبل از تولد بهت وقت بدن تو چیکار میکنی»
گفت: سوال و با سوال جواب نمیدن!
گفتم: پس میشه بشینی کنارم نگات کنم
گفت: جواب نمیدی؟
گفتم : بشینی کنارم 
اگه یه ساعت قبل از مرگ بهم وقت بدن میگم بشینه کنارم نگاش کنم ، تو چی؟
گفت : من چی؟
گفتم : اگه یک ساعت قبل تولد بهت وقت بدن چی کار میکنی؟
گفت : بهشون میگم وقت نمیخوام فقط تند تند ورق بزنید منو میخوام بغلش کنم
 
 
حس_محور
 
 

کشف هایت را کنار کفش هایم جفت کن

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۳ نظر

دو سه بار در رویا بوسیدمش

کنار هم متال گوش می دادیم 

هنوز هم دوستم داشت!

 

حس محور

سخته توی مرداب گل تنهایی کاشتن
اما مجالی نیس برای غصه خوردن