- © زهـــــرا خســـروی
- ۴ نظر
راستش هیچ وقت نگفت دوستت دارم!
فقط هر موقع از سرکار می آمد خانه، هر موقع میگفتم:خسته نباشید و میبوسیدمش ؛پشت بندش سرفه میزد و لبخند میزد
شده بود شبیه من هم دوستت دارم !
حس_محور
راستش هیچ وقت نگفت دوستت دارم!
فقط هر موقع از سرکار می آمد خانه، هر موقع میگفتم:خسته نباشید و میبوسیدمش ؛پشت بندش سرفه میزد و لبخند میزد
شده بود شبیه من هم دوستت دارم !
حس_محور
مثلا اهل بالتیمور بودیم
کنار بندر، آبهای عمیق!
برایم از پرواز مرغ های آبی میگفتی
یا اولین قوی سیاهی که دیدی
میگفتم عاشقت شدم
میخندیدی میگفتی
بیا بغلم تا سرما نزده به سرت
ولی سرما نزده بود به سرم !
حس_محور
پرسیده بود « اگه یک ساعت قبل از مرگ بهت وقت بدن چیکار میکنی؟؟»
دو سه بار در رویا بوسیدمش
کنار هم متال گوش می دادیم
هنوز هم دوستم داشت!
حس محور