دیوانه از قفس پرید

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۳ نظر

* امکان اسپویل هست؟ بله هست.


راستش  هجده سالگی برای من استارت فیلم دیدن، نقد فیلم خوندنُ صبحای شنبه از دکهٔ سرکوچه که صاحبش اون پسره که کِنت قرمز نمیفروشه مجله های فیلم و نقد خریدن بود! 

تا الان که میمیرم برای فیلم دیدن و  هنوز مخالف سرسخت سریال دیدن هستم  البته قول میدم تا چندسال بعد یکم به سریال دیدن علاقه پیدا کنم و از این شرم نکنم که هنوز فرندز یا گات( اعتراف کنم اپیزود اول از فصل اول و اپیزود آخر از فصل هفتُ دیدم بخندین ولی حلال نمی کنم ) رو ندیدم!!!

سریال دیدنُ دوست دارم ولی  جدا حوصله ای نیست یا یه آدم که بشینه کنارت و عشقِ سریال خفن باشه و تا تهش هِی ذوق کنی کنارش داری سریال میبینی؛ قبول کنید دهع!

دیوانه از قفس پرید از فولدر هفتاد گیگیِ من بهترین، دیوانه ترین، خفن ترین، و هربار تکرار جک نیکلسون پیر نشو  لعنتیِ من هست.

جک راستش قیافش جون میده واسه اینکه تو نقشای عصبیِ دیوونه قشنک حال کنه و بدرخشه.

میخوام اعتراف کنم هیچ فیلمی حتی اسمش هم منو به گریه ننداخته ولی حتی الان هم بغض کردم برای تک تک لحظه هایی که خندیدمُ آنی پشتش غصه بود ، برای خوشحالیِ عمیقی که تهش خودکشی بود ، برای آدمی که همه جونشو گذاشت پای اینکه بقیه بخندن ولی با یه عمل غیرانسانی (لوبوتومی) زنده گی رو ازش گرفتن.

من تو کل فیلم سعی میکردم یه تعریف از زنده گی پیدا کنم ،البته که از وقتی که دنیا رو دارم میشناسم هر روز و هر لحظه برام یه تعریف داره ولی زنده گی آدما توی این فیلم غم انگیز نیست، ترسناک هم نیست حتی ناراحت کننده هم نیست . واقعیِ ، میگم واقعی چون میدونم صدماتی که ما از اطراف و ذهن های تک بعدی میخوریم تهش قصه هممون  (شک نکنید خواهشا )همینه، حالا یکم کمتر یا بیشتر. 

دیوانه از قفس پرید رو ببینید 


هزار تا قصه داره

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۵ نظر

دیشب کلی باهاش گپ زدم تا ساعتای چهار صبح ! تهش گفتم نظرت چیه؟ گفت زهرا حالت خراب بود فقط واسه اینکه حالتُ خوب کنم  گفتم وگرنه من کجا و اون کجا، گفتم یکم بگیم بخندیم .

امروز پیام داد زهرا به نظرت اعتماد کنم بهش ، ته دلم گفتم دیدی دلت لرزیده حالیت نیست؟!دیدی شدی شبیه " از حال چه میجوئی و از قال چه پرسی؟

مستیم و خرابیم و ندانیم چه حال است ! "

گفت یادته استاد روان شناسیمون چی میگفت؟ میگفت از هزار تا یکی پیدا میشه که با احساس باشه گفت فکر کنم این همون شکلیه

بهش گفتم ببین فقط یه جمله میگم بقیه داستان با خودت دختر، نترسُ محکم قدم بردار این فرصتُ به اون نمیدی به خودت میدی همین خودِ خودت که داری میگی"به نظرت بهش اعتماد کنم؟" 


آآآآآآآشقانه

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۲ نظر

+ اینو با صدای خودت بخون برام بفرست

ساعت  سه شب بود ،  با یه صدای گرفتهٔ از ته چاه آخه مگه میشه! خوندم  بدون گوش دادن فرستادم ، خسته بودم ، خوابم میومد.

دو سه دقیقه گذشت 

+ دلم رفت.. اینقدر صدات خوبه میره میشینه درست رو دل آدم ، رو دل که طرف میکنه همینه، من از دستِ تو و صدات رو دل کردم 

- کمتر پُرخوری کن نزار پای منو صدام ، کمتر قهوه بخور ، عرق نعنا و زیره سیاه هم یادت نره

+   خیلی بلدی!

-  چی رو؟

+اینکه گند بزنی به همه دلبریام!میدونی یه جور قشنگ گند میزنی یه جور که همونم دل آدمو میبره ، یجور که آدم انگار فقط با تو ، فقط تو چشمای تو دنیاشو قشنگ  میبینه

- دنیای تو قشنگ هست فقط داری انعکاسشو   از چشمای من میبینی.


دکمه" الان نوبت من"

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۰ نظر

وقتایی که طنابِ داره میبُره چشامو سِفت میبندم و مثلِ وِرد تند تند تکرارش میکنم:

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای

فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد

اصلن نمیدونم ربطش چیه ولی عینِ یه منجی که از ته چاه تو داد میزنی اون طناب میفرسته و یواش یواش بالا میارتت، مثلِ یکی که انسولینش همراهش نیست و یکی حمله میکنه و دعوا را میندازه تا برگرده به حالت تعادلش!یا هرچیزی که منجی میشه تا نجاتت بده 

وقتایی که دعوام میشه یه شکلِ دیگست اما، مخصوصا تو دوران خوابگاه که پررنگ تر شد، به عین دیدم ، باورم شد رفیقُ باید چسبید، رفیق خوبُ باید دو دستی چسبید 

یه جمله از یه جایی که قبلا گوشه ذهنم موند از"بعد از پایان"  فریبا وفی:

درد جدایی از دوست، از درد جدایی از رحِمِ مادر بیشتر است. بچه نمی‌فهمد چرا از جای گرم و نرمش پرت شده بیرون، اما ما می‌فهمیم که تنها شده ایم...

یه وقتایی خیلی عاشقم و میدونم که همتون میدونید. یه عاشقِ آروم که دلش قرصه اون وقتا با تک به تکِ سلولام میگم:

گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟

آن چنان مات که یکدم مژه برهم نزنی!

مژه برهم نزنم تاکه زدستم نرود 

ناز چشم تو به قدر مژه برهم زدنی!

موقع هایی هم هست که به شدت یه حسِ تلخِ حالم بهم زن دارم! تنهایی و دلتنگی باهم.. یه صورتی که عینِ گچ سفید، چشای گود و خسته، لبایی که هیچ رژِ لبی خوشحالشون نمیکنه، مژه هایی که هیچ ریملی منظمشون نمیکنه، آدمایی که هیچ جور حالمو خوب نمیکنن راستش اینجا طناب نبریده ولی دلتنگم و واقعا نمیدونم چرا! اون وقتا یه گوشه پیدا میکنم، دنج باشه خودم باشم و مدام تو ذهنم میاد

مرا از دورها تماشا کن

من از نزدیک غمگینم

اینا بیتا و نوشته هایین که با من آشنان با تک تک کلماتشون خاطره دارم، خاطره که میگم لحظه هایی که "چیلیک" تو ذهنم ثبت شدن.

دکمه ی "الان نوبت شماست"

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۷ نظر

برام یه بیت شعر بنویسید، یه جمله ، یه قصه ، یه قسمت از یه آهنگ که وقتی بهش فکر میکنید ذهنتون خنک میشه، آبی، آروم، عاشق!


سخته توی مرداب گل تنهایی کاشتن
اما مجالی نیس برای غصه خوردن