- © زهـــــرا خســـروی
یک روز میاد که چهل سالمه، تو خونه رو صندلیِ دلخواهم نشستم ،یه عصرِ گرم تو دلِ تیر؛ چشمامو میبندم پرت میشم به اون شبایی که
یک روز میاد که چهل سالمه، تو خونه رو صندلیِ دلخواهم نشستم ،یه عصرِ گرم تو دلِ تیر؛ چشمامو میبندم پرت میشم به اون شبایی که
داشتم برای فرزندِ سال های دورم نامه مینوشتم که :
جونم برات بگه پسرم که زندگی خیلی مرغ و تخم مرغی شده این روزا! که یاد حرف خانم راننده دانشگاه مان افتادم درست13 تیر گفت : برات دعا میکنم "خیلی خوشبخت" بشی؛ و من؟ از شدت بی صبری ام و نهایتِ بی معرفتی ام پشیمان.
خط زدم و از سر خط نوشتم: پسرم این روزها کند میگذرد، سخت میگذرد، ولی هنوز امید دارم، هنوز منتظرم.منتظر اتفاقی که باید بیوفتد ولی دیر کرده ، کاش بازیگوشی را بگذارد کنار و یادش بیاید یک نفر بی صبرانه انتظارش را میکشد.
قفلِ کمدم باز نمیشه، درست عینِ آدمی شده که ایست قلبی کرده! یه راه بیشتر نداره باید زنگ بزنم تاسیسات ساختمون بیاد
مشکل اینجاست که ناراحتم، خیلی زیاد، همه وسایلِ حیاتی که بهش احتیاج دارم اون تو گیر کرده ، شارژر لپ تاپ ، حکم تخلیه اتاق، کارتای بانکیم از همه مهمتر بعضی وقتا که به یه غار احتیاج داشتم میرفتم و توش میشسم.
درست عینِ آدمی که ایست قلبی کرده و نزدیکانش غمگینن، از اینکه چی شد صبح که حالش خوب بود، بعداظهری که از سرکار اومدم ناهار میخورد ،پس چی شد؟
خیلی باهاش بدرفتاری کردم ،موقعی که از دانشگاه میومدم لباسامو همینطور مینداختم توش ، درشو محکم میبستم، موقع عصبانیت مشت میزدم !
درست عینِ آدمی که ایست قلبی کرده ، که یه تپه غمُ چپونده گوشه قلبش و یهو..
و شاید درست عینِ خرمشهر، عین خوزستان، درست عینِ اهواز!
کمدِ عزیزم متاسفم.
مطمئنم حداقل یک بار برای هر کدام از ما پیش آمده که با شنیدن یک جمله کل آن روز حالمان گرفته باشد یا بالعکس !
برای خودِ من حالت های جالبی پیش می آید ؛
اگر آن جمله برنامه ریزی شده تا گند بزند به هیکلِ آن روزم ، در آنی تمامِ صورتم گُر میگیرد و سرخ میشوم ؛ داغِ داغ . در آن لحظه حس میکنم هیچ چیز دلهره آورتر از آن جمله در زندگی ام نبوده و حتی وقتی میخواهم سعی کنم به خودم این نوید را بدهم که به اتفاق های خوب فکر کن یا بدتر از این هم ممکن بود پیش بیاید هیچ کنترلی روی خودم ندارم .
بالعکس ِ این اتفاق زمانی ست که یک جمله یکهویی چنان روزم را میسازد که دلم میخواهد ولخرجی کنم ، برقصم ، بلند بلند حرف بزنم و خیلی بلندتر از روزهای عادی بخندم و مخلص کلام شادیم را همه بدانند و یک جورهایی در چشم همه فرو کنم امروز من خوشبخت ترین حالِ دنیا را دارم و حتی انتقالِ میلیاردها پول به حسابم نمیتوانست مرا این قدر خوشبخت نشان دهد که یک جمله تواناییش را دارد .
برای همین است اغلب در بینِ اطرافیانم آنُرمال ترین فردِ ممکنم ، چرا که هیچ کس خوشحالی اش را بلد نیست مثلِ من داد بزند و حتی بدبختی اش را هم نمیتواند عینِ من عمیق به جانش بچسباند که حالِ صحبت کردن وراه رفتن هم نداشته باشد .