هشتگ بد حالیه!

  • © زهـــــرا خســـروی

یک روز میاد که چهل سالمه، تو خونه رو صندلیِ دلخواهم نشستم ،یه عصرِ گرم تو دلِ تیر؛ چشمامو میبندم پرت میشم به اون شبایی که

تو ماشین حامد همایون میخوند " عاشق شدم ررررفت، دیوونتم، بارونی ام، طوفانی ام ،ویروونتم!" 
تو با انگشتای مردونت ضرب میگرفتی من تو دلم غش میکردم.
بهتر از این؟ بارون میومد و تهران ما رو تو خودش جا داده بود.

نامه برای فرزند سال های دورم!

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۷ نظر

داشتم برای فرزندِ سال های دورم نامه مینوشتم که :

جونم برات بگه پسرم که زندگی خیلی مرغ و تخم مرغی شده این روزا! که یاد حرف  خانم راننده دانشگاه مان افتادم درست13 تیر گفت : برات دعا میکنم "خیلی خوشبخت" بشی؛ و من؟ از شدت بی صبری ام و نهایتِ بی معرفتی ام پشیمان.

خط زدم و از سر خط نوشتم: پسرم این روزها کند میگذرد، سخت میگذرد، ولی هنوز امید دارم، هنوز منتظرم.منتظر اتفاقی که باید بیوفتد ولی دیر کرده ، کاش بازیگوشی را بگذارد کنار و یادش بیاید یک نفر بی صبرانه انتظارش را میکشد.

ایست قلبی

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۳ نظر

قفلِ کمدم باز نمیشه، درست عینِ آدمی شده که ایست قلبی کرده! یه راه بیشتر نداره باید زنگ بزنم تاسیسات ساختمون بیاد

مشکل اینجاست که ناراحتم، خیلی زیاد، همه وسایلِ حیاتی که بهش احتیاج دارم اون تو گیر کرده ، شارژر لپ تاپ ، حکم تخلیه اتاق، کارتای بانکیم از همه مهمتر بعضی وقتا که به یه غار احتیاج داشتم میرفتم و توش میشسم.

 درست عینِ آدمی که ایست قلبی کرده و نزدیکانش غمگینن، از اینکه چی شد صبح که حالش خوب بود، بعداظهری که از سرکار اومدم ناهار میخورد ،پس چی شد؟ 

خیلی باهاش بدرفتاری کردم ،موقعی که از دانشگاه میومدم لباسامو همینطور مینداختم توش ، درشو محکم میبستم، موقع عصبانیت مشت میزدم !

درست عینِ آدمی که ایست قلبی کرده ، که یه تپه غمُ چپونده گوشه قلبش و یهو..

و شاید درست عینِ خرمشهر، عین خوزستان، درست عینِ اهواز!

کمدِ عزیزم متاسفم.

با یک جمله چقدر خوشبختی یا بدبخت؟!

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۴ نظر

مطمئنم حداقل یک بار برای هر کدام از ما پیش آمده که با شنیدن یک جمله کل آن روز حالمان گرفته باشد یا بالعکس !

برای خودِ من حالت های جالبی پیش می آید ؛ 

 اگر آن جمله برنامه ریزی شده تا گند بزند به هیکلِ آن روزم ، در آنی تمامِ صورتم گُر میگیرد و سرخ میشوم ؛ داغِ داغ . در آن لحظه حس میکنم هیچ چیز دلهره آورتر از آن جمله در زندگی ام نبوده و حتی وقتی میخواهم سعی کنم به خودم این نوید را بدهم که به اتفاق های خوب فکر کن یا بدتر از این هم ممکن بود پیش بیاید  هیچ کنترلی روی خودم ندارم .

بالعکس ِ این اتفاق زمانی ست که یک جمله یکهویی چنان روزم را میسازد که دلم میخواهد ولخرجی کنم ، برقصم  ، بلند بلند حرف بزنم و خیلی بلندتر از روزهای عادی بخندم و مخلص کلام شادیم را همه بدانند و یک جورهایی در چشم همه فرو کنم امروز من خوشبخت ترین حالِ دنیا را دارم و حتی انتقالِ میلیاردها پول به حسابم نمیتوانست مرا این قدر خوشبخت نشان دهد که یک جمله تواناییش را دارد .

برای همین است اغلب در بینِ اطرافیانم آنُرمال ترین فردِ ممکنم ، چرا که هیچ کس خوشحالی اش را  بلد نیست مثلِ من داد بزند  و حتی بدبختی اش را هم نمیتواند عینِ من عمیق به جانش بچسباند که حالِ صحبت کردن وراه رفتن هم نداشته باشد .



جنِ صبح

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۳ نظر
صبح مزخرف ترین قسمتِ  روزم را شامل میشود ؛  قبل از اینکه بچسبم به تختم و دوباره خوابم ببرد بدون فکر کردن و حتی گوشی دست گرفتن  مثلِ فنر از جایم بلند میشوم و مثلِ هر روز مسواک به دست راهیِ دستشویی! بدخلق میشوم یعنی حتی حوصله سلام کردن ندارم  ؛ دوست ندارم بگویم صبح بخیر ؛ دوست ندارم کارت دانشجویی هیچ کس را برای گرفتن صبحانه از علوم پایه قبول کنم  ، بدخلق میشوم یعنی حوصله صبحانه خوردن و آهنگ شنیدن موقع آماده شدن را ندارم 
خیلی بی قرارم  و خیلی رفتارهای منزجرکننده دیگر ؛ درست شبیه آدمی هستم که بزور و با سروصدای بقیه بلند شده 
 بی اعصاب ترین موجودِ اتاق میشوم 
و خوب من از این جنِ بی اعصابی که صبح ها خودش را در من چپانده بیزارم!



سخته توی مرداب گل تنهایی کاشتن
اما مجالی نیس برای غصه خوردن