عنوان ندارد2

  • © زهـــــرا خســـروی

- آدم وقتی میبازه وقتی شکستش میدن وقتی کم میاره  چه شکلیه ؟

+(-)شبیه شاخای گوزن شمالی 

- منظورت چیه

+(-)شاخای گوزن شمالی  قبل زمستون میوفته و تو بهار شاخایی که رشد میکنه  محکم تر و قوی تر از قبلیه

- یعنی داری میگی ..

+(-)دارم میگم آدم اون موقع نمیدونه تو زمستونه ،زهرا جانم دارم میگم قرار نیست بمونی ،  بشینی پشت پنجره به امید  اینکه همه چیز همونی بشه که تو میخوای ، قرار نیست مرکز دنیاتو دودستی بچسبی و نفهمی دنیا فقط یه وجب جای کوچیکی نیست که تورو درمونده کرده، آدما فقط اونایی نیستن که عذابت میدن که ناامیدت کردن ، کلی جا هست که قراره درموندت کنه ، کلی آدم که قراره" نه نمیشه" بپاشن به صورتت، کلی اتفاق مونده که هنوز عذابت نداده 

- یعنی..

+(-)یعنی ازت میخوام دووم بیاری تا بهارت برسه دختر، ازت میخوام مشتتو آماده کنی که با همه دنیا قراره مچ بندازی ، اینا یعنی ازت میخوام بدونی، بفهمی و یاد بگیری تو مسیرت کلی عوارضیِ گرونه ، کلی پیچ و مه و سنگ و مانع جلوت قراره قد علم کنه، قراره سنگا بخورن به شیشه ماشینت و بشکنه قراره با شیشه های شکسته ادامه بدی ، میفهمی ؟

- فکر میکنی از پسش برمیام؟

+(-) همین که نگفتی میترسی یعنی بزرگ شدی یعنی از پسش برمیای یعنی بهار نزدیکه دختر 

 

آفریقایی

  • © زهـــــرا خســـروی

اول اینکه یادتان باشد توی خوابگاه به سرتان نزند موهایتان را آفریقایی ببافید

اگر همچین خبطی کردید ابدا در دید نباشید بروید زیر تخت ، توی بالکن !توی مستراح حتی!!

اگر باز هم همچین خبط بزرگی کردید و کسی دید و گفت برایم بباف بگویید نمیشود تا یک هفته جلسه و ماموریت و کوفت و زهر مارم 

باز هم همچین خبطی کردید؟برایش بافتید؟خوب انتظار این را داشته باشید ساعت شش غروب بعد از اینکه حسابی خسته بودید و تازه یک ربع است آنچنان در خواب عمیق رفته اید که حد ندارد در اتاق را بکوبد ، بپرد داخل و با حالت خندان و صدایی با ولوم  صد د اد بزند " هییی فلانییی میتونی بهم یاد بدی چطور موهامو آفریقایی ببافم؟"

تپش قلب گرفتید؟

چاره ای نیست دلبندم شما خودتان همچین غلط نابجایی کردید باید با لبخند پت و پهن تر عشق ببارید توی صورتش و با صدای آرام جوری که بقیه اهالی اتاق بیدار نشوند  بگویید " باشه عزیزم منتظر باش الان میام !" بالشتان را بکوبید روی تخت و خودتان را قبل رفتن تخلیه کنید ، راه درازی در پیش دارید 

وسط یاد دادن اگر جملاتی از این دست شنیدید که " وااای چقدر سخته" ، " تو چطوری یاد گرفتی اینقدر با سرعت؟" " وااای نمیشه که یبار دیگه بگو" 

نفس عمیقی بکشید ، با لبخند بیشتر برای هزارمین دفعه توضیح دهید ، در تمام طول بافتن یادتان بیاید از اول گفته بودم اینجا موهایتان پریشان و وارفته باشد بهتر است 

.

.

.

 

آدم ها و حرفها

  • © زهـــــرا خســـروی

بعد کارام رفتم سمت میوه و تره بار ، از غرفه سبزیجات که دراومدم به سمت غرفه میوه و کماکان که هندزفری تو گوشم بود متوجه هم قدم شدن شخصی شدم کنارم. صدا زد 

+ خانوم، ببخشید خانوم 

هندزفری رو دراوردم و چیزی نگفتم که یعنی بگو کارتو هزارتا کار دارم 

+ اِ ببخشید من ازتون خوشم اومده میخواستم اگر امکانش هست باهم اشنا بشیم 

من؟ دقیقن دونقطه خط با اون قرمزی چشام که کاملن حسش میکردم ، تو این موقعیتا نمیفهمم چرا باید ادما از یه فرد رندم تو خیابون خوششون بیاد!  چطوری؟ بعد جوابم بهش فکر میکردم که اگه من پسر بودم عمرن به یه دختر بدون میکاپِ:)) لِه و پنچر و وارفته که از خستگی شونه هاش شُل شده و به زور بسته ها رو حمل میکنه ، حال نداره روبروشو ببینه حتی پیشنهاد آشنایی بدم ، چی  شد؟ خوب من معمولن تو این لحظه ها خیلی ریلکس میگم " با کسی رابطه دارم" یعنی واقعن چاره ای نیست!  دلم میخواد بگم " چته ؟حالت خوشه ؟ تو اصن با چه عقلی اخه... خیلی جمله های دیگه خلاصه.  ناراحت نمیشم فقط درکی ندارم وقتی کسی نمیشناسه منو در حد خیلی حتی ابتدایی و همچین پیشنهادی اونم تو خیابون بده!  راستش اصلن نمیفهمم حتی اگر همچین کاری فهمی توش باشه .

خلاصه که قرار بود چیزای دیگه ای بگم این یکی چون عجیب بودنش  برام بیشتر بود گفتم ثبت بشه 

برای فرزند سال های دورم

  • © زهـــــرا خســـروی

بیرون را نگاه میکنم ، همیشه شب برایم قصه اش قشنگ تر بوده، احساسات آدم ها نزدیک تر بوده، شب ها میشود زد بیرون و گریه کرد ، هر چه تاریک تر دل پر خون تر . تا ادامه ها میتوانی خودت را خالی کنی . 

بیرون را نگاه میکنم ، نور و حرکت 

فرهاد تو گوش هایم میخواند

عمر جمعه به هزار سال میرسه

جمعه ها غم دیگه بیداد میکنه

آدم از دست خودش خسته میشه 

با لبای بسته فریاد میکنه 

داره از ابر سیاه خون میچکه

جمعه ها خون جای بارون میچکه 

چک

چک

چک

 

امروز مثل جمعه بود، دلتنگ ، دور و دراز ، پر اضطراب ، تنها و ضعیف!

سعی کردم خوب پیش برود ولی وزنه ی بیهودگی اش بیشتر و سنگین تر بود . امروز  روز گلایه بود ، ناراحتی ، غم و غصه . قرار نیست که همیشه خوش بگذرد؟ چرا اتفاقن قرار است . این قرار چطور بهم میخورد؟ خیلی ساده ! دلم نمیخواهد فاکتورهای کلیشه ای " بی درکی" "بی شعوری" نمیخواهم برچسب " نفهمی" انگِ " بی ملاحظه گی" را بزنم روی کسی . برای همین به خودم میگویم . برای خودم مینویسم . بگذر و راحت هم بگذر ! چون قرار است همیشه خوش بگذرد . و دیگر هیچ..

برای فرزند سال های دورم مینویسم . امروز دلم میخواست هر طور شده گریه کنم ، دلم میخواست حتی بروم تا جان دارم  بدوم و گریه کنم . دلم میخواست جیغ بزنم و بدوم و گریه کنم . 

برای تویی مینویسم که شاید اسمت شهریار باشد . تو که مال سال های دوری. تو که انگار در شرایط بد و تلخ  قول داده ام بخاطرت ضعیف نباشم.چون میدانم عواقبش میماند برای تو . قول داده ام بخاطرت  گریه نکنم. سکوت کنم و یاد بگیرم و بگذرم. برای تو مینویسم که حالم بد است و گاهی خطاب کردنت برایم حس لطیف و سبکی دارد.

امروز را بخودم سخت گرفتم . بیخودی ! خیلی بیخودی و بی دلیل . امروز را برای خودم جمعه کرده بودم . امروز شبیه خورشت کرفس بود . شبیه کفش های چرم دوسال پیشم که پاهایم را بدجور زخمی کردند. شبیه پژمرده شدن پپرومیای چروکم، شبیه شب هایی که کنج راست اتاقم هزار بار محکم گریه کرده ام  ... پسرم امروز روز سختی بود، اما من قول داده ام که بدوم ، خماری را از سرم بپرانم ، قدرتش را داشتم که خوب تمامش کنم .

خوشحال باش ؛  راستش خوب هم دارد تمام میشود ، قول نمیدهم ولی بیشتر و قوی تر سعی میکنم که بخندم ، بلندتر و قشنگ تر.

آآشقانه

  • © زهـــــرا خســـروی

مثلن یک هفته بود که ندیده بودمش ، مثلن نامه نوشته بود ، مثلن تمبر گل زده بود ؛ قرمز. مثلن پشتش نوشته بود "برای تو که قند توی دلم آب میکنی!" نامه را باز میکردم میدیدم  با خط بزرگ نوشته دلم برایت تنگ شده .

سر خط ادامه اش نوشته از این که این مدت بغلت نکردم حس میکنم خراب شده ام . بی رمق ، بی حال ، بی حوصله . 

قلبم میزد، تند . دلم میخواست هزار بار بخوانم " این مدت که بغلت نکردم حس میکنم خراب شده ام." هزار بار بلند بخوانم بلند بخوانم و او چه میفهمید من با این جمله چه حالی میشوم؟ بعد مثلن میگفتم کاش یک در بود روی کلمه " بغلت: میشد بروم پیشش ، مینشاندم پهلوی خودش سرم را میگذاشت روی شانه اش و بعد دستش را تاب میداد روی چشم هایم ، شعر میخواند و من دندانی تر از همیشه لبخند میزدم میچرخیدم سمت گوشش و میگفتم " حیاتم" 

مثلن به عادت برمیگشت میگفت " فکر کن چه حالی دارد زندگی یک نفر باشی" من خنده هایم میرقصید در فضای حال کوچکمان ، بیشتر بلند تر از سالهای اول رابطه . 

بلند میشدم میرفتم سمت آشپزخانه گرممان ، کاش مثلن پاییز هم بود ، سبک و بی وزن دستم را کش میدادم ته کابینت و بانکه شیشه گل گاو زبان را میکشیدم بیرون ، به قول سارا اردهالی " گل گاو زبان را دمش کنی با نبات ، لیمو بچکانی در آن، بنفش ها جادو شوند برقصند در هم و.."

برمیگشتم پیشش با لیوان های بنفش ساکت و آرام زُل میزد توی چشم هایم لیوانم را برمیداشتم بلند میشدم به بهانه اعتراض به سکوتش رویم را میکردم سمت پنجره 

مثلن میشنیدم پاهایش  را نرم و آرام مثل همیشه روی زمین  میگذارد، صدای آهنگ میپیچید ، نگاهم را میچرخاندم سمت صدا میدیدم برایم " عسل چشم " را گذاشته.

عسل چشم نگام کن ، شیرینه نگاهت

عسل چشم چه بر دل میشینه نگاهت

دامنم گل گلی بود مثلن ، روی فرش کوچک جلوی مبل های خاکستری مان تاب میخوردم و دستهایم ریتم میگرفت 

هر دو عاشق

هر دو دلتنگ

بیا با هم کنیم جنگ

دستهایم را روی هوا قفل میکرد توی دستهایش 

من مثل آب روونم

تو مثل شاخه بیدی

کاش توی آینه ی چشمام 

قد و بالاتو میدیدی

از خجالت سرخ میشدم ، میپریدم توی بغلش سفت میچسباند گوشم را کنار قلبش .

.

صدای زنگ مرا پرت  میکرد به خودم . موهایم را بی حوصله بسته بودم ، تازه پرده ها را کشیده بودم ، مثلن ساعت ده صبح بود و بی رمق بلند میشدم میرفتم سمت در ، پستچی ! یک نامه داشت سریع پشتش را میچرخاندم قبل اینکه امضا کنم

نوشته بود " برای تو که قند توی دلم آب میکنی "

امضای الکی میزدم و در را میبستم مینشتم روی زمین ، نامه را میچسباندم روی لب هایم بعد یک نفس عمیق میکشیدم و میگفتم : انتظار قشنگ ترین اتفاق سخت دنیاست. مثلن. 

 

حس_محور

پ.ن : یادتونه چقدر با استعداد تر بودم تو حس محور ؟ یادتونه شهریور 96 رو!؟  لعنتی مغزم پوکیده :))) هوس نوشتن داستان زده به سرم ولی خوب در حد همون هوس مونده کار به عشق و عاشقی نکشیده ، حس میکنم پیر شده مغزم روزایی داشتم ..

سخته توی مرداب گل تنهایی کاشتن
اما مجالی نیس برای غصه خوردن