۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

هرگز زنده نباشد آن که دلش مُرد از لشکرکشی قشونِِ مورچه ها!

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۱ نظر

ثبت است در حمام ما دوامِ سوسک ها!


#خیلی_هم_عصبی

مُردن با بوی خون!

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۳ نظر

حدودا یک و نیم نیمه شب بود ؛ مرداد ! دومین ماهِ تابستان یعنی مُردن! دهانم بوی خون میداد زیاد، خیلی زیاد . همه خواب بودند دو سه بار دهانم را مزه مزه کردم بیشتر و بیشتر میشد . حس میکردم در حالِ مُردنم بعد همانطور که بوی خون در دهانم بیشتر میشد با خودم گفتم: یعنی مُردن ممکن است یک و نیم نیمه شب باشد ؟

روی بالشِ مورد علاقه ات خوابیدی و به افکارِ پراکنده ات سامان میدهی !غَلت میخوری ،نه واقعا مُردن از کجا شروع میشود؟ از یک بیخوابی ؟ از اینکه دور تا دور پتو را متر میکنی؟ از یک تشنگی در نیمه شب حتی که بلند نمیشوی شاید اخرین لیوانِ آبت را بخوری؟  بلند شدم نورِ گوشی ام را روشن کردم ، انگشتم را چند بار در دهانم چرخاندم و زیر نور گرفتم .

خونی نبود، هیچ چیزِ هیچ چیز ! دوباره و چندباره تکرار کردم ، به دندان هایم فشار اوردم هیچ خونی نبود! نورِ گوشی را خاموش کردم سرم را روی بالش گذاشتم ، دهانم دیگر بوی خون نمیداد.

آآآآآشقانه

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۲ نظر

گفت :وقتی حالم خوب است بیشتر به گل ها آب میدهم،بیشتر عاشق زندگی و نفس کشیدن کاکتوس ها میشوم،هر شب روزمرگی هایم را با خودکار بنفش پر میکنم، صبحانه چای را شیرین میخورم، شب ها قبل از خواب مسواک میزنم!

گفت :وقتی حالم خوب است یادم نمی رود دیروز چندشنبه بود یا امروز چندم است! 

بیشتر لباس هایم را اتو میکنم، عصرها پیاده روی میکنم 

گفت: روزی که حالم خوب است هشت لیوان آب میخورم!

گفتم : امروز چطور؟ الان ؟ همین الان حالت چطورست؟

گفت: زیاد پلک نمیزنم و زبانم نمی‌گیرد؛هانیه وقتی هستی حالم خیلی خوب است خیلی!

#حس_محور

سخته توی مرداب گل تنهایی کاشتن
اما مجالی نیس برای غصه خوردن