آقای ب ! امروز دو ساعتی را در دفتر آقای ب بودم . یک توپولوی بانمک که تند تند حرف زدن و کار کردنش من را یاد شمالی ها می انداخت ! آن وسط ها یک تلفن ضروری به شان شد که عذرخواهی کرد و گفت باید جواب بدهد. جواب داد چند ثانیه ای بیشتر زمان نبرد .

" چیتی هستی خاله .. خارمه بد نیمه "

فقط همین یک جمله اش  و کشیدن (ه) خاله ؛ میتوانستم بفهمم شمالی ست !بله  آقای ب شمالی بود . پشت خط لهجه اش داد میزد مال مازرونه ! آقای ب مازنی بود .

خیلی دلم میخواست بفهمم دقیقن اهل کجای مازرونه ، لهجه اش آنقدر من را یاد  علی آبادی ها و شیرکوهی ها می انداخت که داشتم دیوانه میشدم از فضولی از قشنگیِ لهجه اش . از اینکه شبیه این دوتاست ولی نه علی آبادی است و نه شیرکوهی ؛ نه اینکه بفهمم یکچیزهای خیلی ریز و بامزه همیشه یادم میماند .

حرفمان را کشاندم سمت تبریز یعنی بحث سر کنفرانس های تبریز بود و بعد خیلی یکهویی گفتم " شما شمالی هستید درسته ؟" گفت :" بله  قائمشهریم اتفاقن  میخواستم بپرسم پیش مارت مال شماله کجای شمالی ؟ لهجت به گیلکیا نمیخورد " من اصلن دیگر توی خودم نبودم . یکی دو جمله ای حرف زدیم و تشکر کردم و پاشدم رفتم . تا شرکت پیاده برگشتم . من خیلی قائمشهر را دوست دارم . کل این سالها که مسافر جاده تبریز - گلستان بودم و این چند مدت کوتاه در تهران ! قائمشهر حضورش پای ثابت همه مسافرت هایم بود .

پل ورسک یکی از اولین خاطرات من در راه تهران - شمال است ! نزدیک های قائمشهر یک بنای لعنتیِ همه چیز تمام که میخواهی تمام نشود . شبیه فیلم های ترسناک ابر ها آمده اند پایین ، همه جا مِه  و سبزی و قطار و آن پل های قدیمی روی کوه دیوانه ت میکنند.پل ورسک ! شهرستان سوادکوه . همیشگی های من . خدای من کل راه دلم میخواست این آلودگی لعنتی از جلوی چشمانم رد شود و جایش را  رطوبت زمین و بوی نم بگیرد . باران بزند . شمال بشود . 

امروز من  با آقای ب حس راحتی کردم . حس تند تند حرف زدن و تند تند کار کردن ! این احساس زنده گی که توی شمالی ها برق میزند. که تابلو اند به اینکه خورشیدشان ساعت چهارصبح از خواب بلند میشود ! مخصوصن مازندران ! مخصوصن مازندران . مخصوصن مازندران لعنتی .

 

+ عنوان یکی از مصراع های شعری از زهرا محمدزاده 

معنی عنوان : شمالی ام و سرزمین من بهشته