فرهاد (علی مصفا): همه  عمر ترسیدم.همیشه حواسم پرت بود. امّا نه از تو. همیشه حواسم جمعِ تو بود گُلی. اسم تو آرومم می کرد. تو«الف» بودی؛من«ی».«گیله گُلِ ابتهاج»؛«فرهادِ یروان».سلیقه  تو رو یادمه. هرچی رو تو دوست داشتی دوست داشتم. اون روز رو یادمه که خانوم معلّم پرسید هرکی از چی تو زمستون خوشش میاد. همایون خُله گفت از شیرِ سرد. لاله گفت از دماغِ هویجی آدم برفی. آندره گفت از برف. یاسمن گفت از هیچ چیش. ناهید گفت از سرماخوردن. علی گفت از صدای برف. من گفتم از تعطیلی مدرسه به خاطر برف. تو گفتی «از بوی پوست پرتقال سوخته روی بخاری وسط روز برفی» می دونستم تو یه چیزی می گی که شبیه بقیه نیست. تو با بقیه فرق داشتی گُلی.

.....

من این عکس لیلاو علی را و تنها مجله همشهری سینما  که خیلی قبل ها خریدم و مصاحبه لیلا و عکس هایش در آن است را هر چند مدت یکبار نگاه میکنم . لازم است . به دیدنش احتیاج دارم . به یادآوری لحن و آرامش صدایش. به اینکه لیلاست ! اصلن آدم باید یک وقت هایی لیلا باشد . رنگش صدایش لیلا باشد. رنگ حرف هایش لیلا باشد . رنگ خنده هایش لیلا باشد . ای کاش که شبیه لیلا بودم. عمیق و پر از قصه . جسور و پر از آرامش !

.....

دیالوگ فیلم در دنیای تو ساعت چند است ( فرهاد و گُلی )