من همیشه مانده ام بین  توضیح دادن و  توضیح ندادن ، بین رفتن و ماندن ، بین خوردن یا دست کشیدن ، بین خندیدن و ساکت ماندن . این یعنی که من همیشه شک کردم ،  من همیشه شک کردم به اینکه هر دو میتواند درست باشد ، هر دو انتخاب یک جوری خوب است  ، هر کدام یک جور آسیب میزند و یا ممکن است  هر کدام  به روش خودش به تو روی خوش نشان دهد . بعضی اوقات شده که میگویم حد وسط مثل برزخ است  هر چیزی یا آره است یا نه ! 
یعنی تو اجازه داری یا کامل توضیح بدهی یا اصلن توضیحی ندهی ، برزخ شبیه دلشوره میماند  ، مثلن اینکه توضیح نصفه و نیمه من را درست فهمید یا نه؟ درست حالیش کردم یا نه ؟ نکند .. از نظر من یا باید بروی و گم و گور شوی و پیدایت نشود یا به هر ضرب و زوری شده بمانی و حرف بشنوی و بسازی و بجنگی و زمین بخوری . حد وسط اذیت میکند اینکه دودل بمانی که بروی یا نه !دلت میاید یا نه ! یا باید خودت را از ریشه جدا کنی یا ریشه هایت را سفت بچسبی و بال و پر بدهی ، برگ شوی توی زمستان سرما بزند و میوه هایت را از دست بدهی یا باید بروی و شروع جدید را تجربه کنی یا بمانی و ضربه های سخت تر را تحمل کنی . 
به نظرم  توضیح ندادن بهتر است ، رفتن بهتر است ، دست کشیدن راحت تر است و حتی ساکت ماندن دلنشین تر است . این شکلی زمان کمی شکست میخورد از اینکه زورش نچربید و خاطرت را آزرده نکرد از اینکه  برایت اهمیت نداشت که آن ساعت باید و حتمن آن چیز را توضیح میدادم از اینکه باید آن زمان میماندم ! تو نشان میدهی که میتوان یک پله جلوتر از زمان و  همگام واقعیت به جلو بروی. میتوانی یک شکل دیگر باشی یک جور دیگر خوش بگذرانی و ثابت کنی اگر چه دلت میخواست توضیح میدادی اگر چه دلت میخواست بمانی اما فهمیدی که واقعیت یک پله از خیال جلوتر است و جلوی این را گرفتی که اگر توضیح میدادم فلان میشد ، فلان جور فکر میکرد، فلان حرف را میزد ، اگر میماندی فلان اتفاق می افتاد، فلان صبح زودتر بیدار میشدم ، فلان کار برایم جور میشد ، و هزاران فلان دیگر . 
برای نماندن در خیالات هم که شده باید رفت ، باید توضیح نداد باید دست کشید باید ساکت ماند . این شکلی از دور هم که نگاه میکنی قشنگ تر است .