دفعه پیش صبحِ زود که بارون اومده بود خانم شین( رئیس کتابخونه) خبر دار نشده بود و میگفت دخترم گفته جایت خالی مامان کلی زیر باران بالا و پایین پریدمُ حسابی کیف داد. امروز صبح بارانِ قشنگی بارید هنوز هم دارد میبارد، به محض رسیدن گفتم، خانم شین دارد باران میاید گفتم ایندفعه از دستش ندهید! 

به نظرتان چه کار کرد؟ زنگ زد رئیس و مرخصی گرفت ، توی اتوماسیون هم ثبت کرد، واقعا همان لحظه بلند شد رفت ، رفت و گفت خسروی بمان تا نیم ساعت دیگر میایم. من؟ حالا میفهمم آدم هایی هستند غیر من که از من بیشتر دیوانهٔ باران و حالِ نامعلومشان هستند. 

خیلی دیوانه تر از من..

*بارَش به گیلکی یعنی باران:) قشنگ نیست ؟ فکر کن اسمِ دخترتو بزاری بارَش، بارَش مامان یه چای بزار، بارَش کلاس سنتورت دیر شد یالا پاشو از خواب، یا حتی بارَش دوست دارم.

پ.ن: خانم شین آمد، گفت میدانی خسروی همین که از سالن رفتم بیرون همسرم زنگ زد گفت برای کاری بیست دقیقه آمده بیرون بیا برویم دوتایی قدم بزنیم، میدانی بچه که باشد این دوتایی های هر ماه یک بار میشود، ولی راستش خیلی بیشتر میچسبد. از تو هم ممنونم خیلی زیاد، و داشتم فکر میکردم خدایا خیلی شکرت:)