راستش ناراحتم و نمیدانم چرا هر وقت ناراحتم سراغی از دنج ترین مکانِ زندگی ام " بلاگم" میگیرم ! اعتراف میکنم خیلی وقت است چیزی نمینویسم و همچنان میخوانم .
کیکاووس یاکیده را که میشناسید کتابِ شعری از او در بانک کتاب شهر پیدا کردم که آنقدر هیجان داشتم برای خواندنش که حتی در بین قفسه ها ایستاده بدون توجه به چهارپایه های خالی چندتایی از شماره های مختلف شعرهایش را انتخابی و شانسی خواندم 
صدای مخملی اش را که همه میدانیم چقدر معجزست و دوا! من کتاب ِ شعر ( سایه در میانِ دری نیمه گشوده) را معرفی میکنم تا هر وقت فشارِ شعرتان افتاد البته در کنارش فشارِ کتاب خریدنتان هم ایضا بروید بخرید و بخوانید و لذت ببرید و برای من هم دعایی کنید بلکم کمی بیشتر رغبت پیدا کنم 
آنقدر ننوشته ام که احساس غریبگی با کیبورد در تک تک انگشتان دستم موج میزند ؛ گاهی از این همه سهل انگاریِ خودم خجالت میکشم ، از اینکه بعضی هایتان اینقدر رفیق هستید و برای من مینویسید و به فکرم هستید و خبرم را میگیرد ؛ گاهی از خودم میپرسم تو که مثلِ وب نویس های معروف و تو دل بروی دیگر نیستی پس بیخیال نوشتن ! ولی میدانید که بعدش چقدر از این جمله ام بیزار میشوم و شرمنده