چای که میخورند از این کله مورچه ای های کنیا ! میدانند من یکی علاقه ای به خوردنش ندارم ، پس لزومی نمیبینند لیوانی بیاورند و حتی تعارفی کنند آخرش میدانند بدون حرف محل را ترک میکنم یا بیشتر توی کوسنِ مبل خودم را جا میدهم و مشغول چیزِ دیگری میشوم!چایِ سیاه از نظرِ من یعنی یک بیهودگیِ داغِ و لرز به تن انداز! که زمستان ها فقط یک لیمو عمانی به آن اضافه میشود و گزینه دو را از بین میبرد و مجبورم محل را ترک کنم،این را میدانند و حتی میدانند بوی لیمو عمانی که شیرجه میزند و روی چایِ سیاه میرقصد از نظر من با بوی کله پاچه تفاوتی نداشته و حتی در مواردی بدتر است! چای فقط چای ترش با مخلوط میوه گل نسترن که عجیب دلبری میکند ، یک ترشیِ ملس!انگار اسمِ نسترن به خودی خود یه قصه میسازد یک حالِ خوب ، چای نسترن را با عسل بخوری که دیگر حرفی نمیماند برای گفتن، مگر بهتر از این هم هست .


چای فقط چایِ سبزِ و سفیدِ هِل دار که با یک چوبِ دارچین هم بزنی و بویش را تا تهِ تهِ نفس بکشی ، به نظرم آدمها را میشود از نوعِ چای هایی که میخورند هم مقایسه کرد از وقتی که برای دَم کردن آن میگذارند تا ریختن توی فنجان یا لیوان از اینکه با شیرینی میخورند یا قند یا مویز یا چه میدانم این شکلات های مسخره با مغز بادام های بوگندو! میشود آدمها را وقتی چای میخورند و میگویند یکی دیگر هم بریز فهمید ، فهمید که نفهمیدند چه شد وگرنه یک لیوان چای کفاف است ، چای را باید با حوصله خورد چرا که چای توانایی این را دارد که در تنهایی بتوانی رویش حساب کنی و قصه های گذشته را ورق بزنی، همدمِ خوش عطری ست ، خیلی.