آدمای زیادی خوششان آمده بود ، راضی برشان گردانده بود ، میگفتند کلی خندیدیم ، کلی کیف کردیم !حالمان را جا آورد .آنونس فیلم را  توی چندتا سایت دیده بودم  و همین تعریف هاو تمجیدها و چه کردند کیایی ها وسوسه ام میکرد بروم ببینم چقدر حلوا خیرات کرده اند این دو برادر !!خلاصه به خودم گفتم موبایل دستت هست بزار زمین و بپر بلیط بگیر برویم سینما!دوکَم برویم جلوتر، حالا من یک «بارکد دیده ام!» و قرار است برایتان «نگاهم » نه نقدم را روایت کنم.




جهت فیلم از آخر به اول  جلو میرود و کیایی قرار است به خیال خودش با این سبک ما را از اول فیلم میخکوب کند. در نظر من فلاش بک یک «بی نظمی در یک نظم گم شده » است ، یعنی هدف دارد ، یعنی این روایت غیر خطی از یک جای فیلم کلید میخورد و به فیلم هدف میدهد! در صورتی که هر چه میخواهم خودم را وادار کنم کار درستی را انجام داده باز پا پس میکشد، مغزم را میگویم زیر بار نمیرود از نظرش یک جور ساختارشکنی در اصل فلاش بک رقم خورده است،و میگوید مگر ما نامحرمیم خوب از اول بگو چه مرگت هست چرا قضیه را الکی سختش میکنی  میگوید اگر روایت خطی هم به جلو میرفت فرقی نمیکرد ولی از آن طرف دلم میگوید این یک نوع میزانسن و ایده است ، یک فکر و خلاقیت حالا بماند که هنوز هم نمیتوانم مغزم را قانع کنم!

ریتم فیلم بالا ست و فکر میکنم نقطه قوت جذب شدن پای فیلم های کیایی همین ریتم تند باشد ، پس برای بارکد معنی راکدبودن تعریفی ندارد، ضرباهنگ فیلم با فیلمنامه جور در آمده .صحنه ها پرجنب و جوش و پر تحرک جلو میروند.یک ایده دیگری که کیایی پیاده کرده است  یک دسته از شوخی هایی است که احتمالا میخواسته آزمایشی ببیند مخاطبانش تا چه حد با این شوخی ها کنار میآیند به شخصه اگر از من بپرسنداگر برای بار دوم حالا یک وقتی  خواستی این فیلم را ببینی با چه کسی، میگویم هر که باشد به جز خانواده ام!!نه تا این حد ولی تا این حد!!

مصطفی کیایی گفته میخواهم مخاطبانم از این فیلم لذت ببرند و درست هم زده است به هدف ، و یک جورهایی خط و نشان کشیده برای مخاطبان خاص و ایرادبگیر .توی راه برگشت چندصد بار از خودم پرسیدم نقطه اوج فیلم کجا بود ، وقتی حامد از نامزدش جدا شد؟یا وقتی حامد انتقامش را از رئیس آن شرکت گرفت؟یا شایدم کیایی از دستش در رفته کل فیلم را در اوج روایت کرده!! بهرام رادان در کل فیلم نمیچسبید و همه اش احساس میکردم کل بارِ دیالوگ گویی برعهده ی محسن کیایی ست ، با اَدا و اطوار هایش از محسن بودن فاصله گرفته بود و یک شوخِ درجه یک اجتماعی را روبرویم میدیدم و بهرام رادان خودش بود خود بهرام رادان !دلم میخواست حامد  داستان بود و خودش را بیشتر به آب و آتش میزد!نمیدانم ولی در کل بهرام رادان مشکلش همان « خودش بودن» بود!!

تِم داستان یا همان درونمایه کاملا با همان دسته شوخی ها مرتبط است یعنی به نظرم همان شوخی های باب شده و فسادهای اخلاقی جوان ها محوریت اصلی داستان بود یا شاید باز هم به قول کیایی صرفن یک فیلم سرگرم کننده!یک سری چیزهایی هم هنوز برایم سوالند، علت حضور نامزد حامد را نمیفهمم یعنی اگر نبود به فیلمنامه خدشه وارد میشد؟یا میلاد چطور به آن سادگی حاج آقا منطق الطیر شد؟ چطور دختر معتاد قصه شده بود منشی شرکتی که حامد برای انتقام از رئیسش رفته بود آنجا!و و و ..

کمی از بازغی بگویم متفاوت بود و دوست داشتنی یک پلیس که علاقه دارد به پای مضنون ها شلیک کند، بازغی کارش را خوب بلدبوده هر چند کمرنگ ولی خوش درخشید و بچسب بود، از کیانیان نگویم کاش نبود همین.با همه ی اشکال هایش و ایرادهای شخصی که به آن گرفتم قبول دارم طلا که نبوده ، «فیلم» است دیگر!!ولی یک مته دارد مغزم را سوراخ میکند و اگر نگویم با صداخفه کن میزنم دخلِ خودم را در میاروم ، چرا روایت غیر خطی ست؟چرا!

دلم سر تیتراژ پایانی هم خون است و نگویم بهتر که یک تنه جورِ فیلم را میکشید وبس، در هر صورت اگر به قصد لذت میروید بروید!