روزنامه خواندن خیلی از آدم ها حالِ عجیبی دارد ، آدم هایی که چایشان تی بَگ دار است ولاغیر! آدم هایی که راس ساعت مقرر روی کاناپه لَم میدهند و اصولا حالِ مزاجی روبراهی ندارند ! این آدم ها محال است روزنامه را با دستشان ورق بزنند ، آن را میگذارند روی میز عسلی روبرویشان و نبات را توی چای تی بَگ دار حَل میکنند  و از یک فاصله ی نامعقول بین پارگراف ها رِکاب میزنند خیلی تند!آن قدر تند که به بالاخانه اجازه نمیدهند بفهمد "چنگ"را "جنگ" خوانده!

 

چند متر از این آدم ها را باید دزدید ، چرا ندارد! آدم های بیخیال را باید  قاپید ! برای قطره قطره آرامششان باید تو صَفِ نگاهشان ایستاد و جُم نخورد، بدبختی ماجرا اینجاست که همه چیزشان رمزدارد !این آسودگی و خندیدن های بی دغدغه ، این نفس کشیدن های عمیق شان کنار شمعدانی های بنفش ، همه و همه ی کارهایشان دیوانه وار حالت را خوب میکند. بدون اینکه بفمهی چرا!

 

از این آدم های  تک بُعدیِ مقرراتی که همه چیز تویشان جریان دارد جز زندگی نیستند! از این ها که انگار " ارث شان را ساعت شش صبح کشیده باشیم بالا " هم نیستند، حتی آدم هایی نیستند که مغرشان هنگام گفتن " دوستت دارم" لُکنت بگیرد و نفسشان تندتند به شماره بیوفتد! با این آدم ها باید هزارتوهای زندگی را نفس کشید و به صمیمیت شب بوها ایمان آورد !

 

آدم هایی که "چنگ " را "جنگ" بخوانند و تا آخر ماجرا چیزی نفهمند " نوشدارو بعد مرگ سهراب" گفتن هم رویشان اثری ندارد نمیفهمند که نمیفهمند!روزنامه خواندن بعضی آدم ها حال خیلی عجیبی دارد! چرا ندارد ، آدم هایی که " کلاس های آموزش چنگ شروع شده است" را " کلاس های آموزش جنگ شروع شده است " بخوانند و قورت بعدی چایشان را ملایم تر ببلعند حالِ عجیبی ندارد؟ اصلا روزنامه خواندشان پیشکش ، بگذار ختم کلام را بگویم این ها ارث جهان اند ولاغیر!