- © زهـــــرا خســـروی
- ۰ نظر
خیلیا میگن به عقب نگاه نکن، نزار متوقفت کنه، از مسیر دورت کنه، سرعتتو کم کنه! به نظرم حرف مزخرفیه، اتفاقا ما آدما به توقف و مرور گذشته احتیاج داریم ، خیلی مسائل هنوز حل نشده مونده و هنوز و مدام به ما آسیب میزنه، هنوز و مدام!!
حتی آدمایی هستن که تو گذشته (همین چند روز پیشت) بد جواب سلامتو دادن، کسایی که یهویی دیگه بهت زنگ نزدن ،آدمایی که یهویی دیگه باهات حرف نزدن.
ولی شاید یه روز باهمین توقف ها و فکر کردن ها بتونیم یه راه پیدا کنیم که حل شه، هضم شه، جا بیوفته، کامل نه ولی حداقل شبیه یه خیال راحتی باشه ،نصف و نیمه ولی باشه.
افکار آدما سیال ،هر لحظه مثل یه رود جای قول و قرار و حرف و سنداشو تغییر میده ، هیچ آدمی نمیتونه هیچ وقت از خودش راضی باشه ولی میتونه به خودش فرصت بده ،متوقف شه و فکر کنه ، به همه زندگیش ،به همه رویاهای دورش،گذشته ای که فکر میکرد یه چیز دیگه شه اما نشد، آدمایی که فکر میکرد میتونه داشته باشتشون اما ازش گرفته شدن.
با اینکه جمله ی سختیه برام اینکه "فقط با قبول کردن اینکه چی هستیم میتونیم چیزی که میخوایم رو بدست بیاریم " اما عین واقعیته ، روراست باید وقت بزاریم هرچند روزی چند دقیقه گذشته رو مرور کنیم تا بدونیم الان چی هستیم ؟ برنامه چیه؟
* جمله از فیلم گیم آو ترونز بود
روزهای شلوغیه ، پر از بدو بدو ،تحویل پروژه،انجمن، فارغ التحصیل شدن!
انگاری همین دیروز اینجا نوشتم دارم میرم دنبال کارای ثبت نام. چقدر زود گذشت ؟چقدر سخت گذشت؟ چقدر خوب گذشت؟ چند گیگ عکس و فیلم شد ماحصل ؟ چند کیلو لاغر شدم؟ چقدر غصه خوردم؟ چقدر پله های دانشکده رو با خنده دوییدم؟ چی یاد گرفتم؟ از کیا نارو خوردم؟ به کیا بدی کردم؟ کتابخونه مرکزی چندبار منو تو آسانسورش دیده؟ چند تا کتاب ثبت کردم ؟ از کدوم استاد بیشتر خوشم میاد ؟ چند تا رفیق ؟ چندتا جشن تولد؟ چند شب تا صبح بیدار موندن و آهنگ خوندن ؟ چندتا دورهمی ؟ چندتا بارونُ گوش دادم ؟ چندتا برف جیغ کشیدم ؟ از کدوم غذای سلف بدم میومد؟ چندبار روبروی نونوایی دانشگاه نشستم و با سگا بازی کردم؟
اینا رو مینویسم تا دوباره که برگشتم شبیه یه خاطره اجباری مرور شن تک تک خوب و بدها!
بعد از مدت ها گریه کردم، فضا را برایتان بازسازی میکنم ؛ ف داشت روی موهای سین رنگ میگذاشت ، میم بالای تختش دراز کشیده بود، ر هم بالای تختش غرق موبایل ! اسپیکر با صدای بلند یک آهنگ قدیمی خواند که بارها و بارها با آن آهنگ غمگین رقصیده بودم ، بله رقصیده بودم حالا بدون اینکه بفهمم خواننده چه میخواند اشک ریختم ، خیلی ، خیلی یعنی عین ابر بهار گلوله گلوله و پشت سرهم.
آهنگ تمام شد اصلن حواسم به چیزی نبود فقط آخرش فهمیدم با بغض و هق هق به ف گفتم "دوباره بزار بخونه "
کسی چیزی نگفت ، آهنگ دوباره خواند و من بازهم به کلماتش فکر نمیکردم من محو ریتم آهنگ بودم، ریتمی که تسکینم میداد ، به دیوارِ سبزِ کمرنگ اتاق خیره شده بودم سبز کمرنگی که آرامم میکرد ، محو دست هایم بودم که این بار موقع گریه کردن نمیلرزیدند.
* هفته کتاب به همه کتاب(دارها)، (خون ها) تبریک میگم :)
تو رو خدا پاشید برید فیلم predestination رو ببینید . بیاید بگید چقدر ازش رضایت دارید.