۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

سیر عشق (یادداشت دوم)

  • © زهـــــرا خســـروی

این متوجه شدن خیلی ارزشمنده. این که در مواجهه شدن های اول دو نفر خودشون رو جوری نشان میدن که قوی و شکست ناپذیرن، آلن دوباتن میگه: «وقتی معشوقمان را اندوهگین و دچار بحران، گریان و ناتوان در مقابل شرایط میبینیم مطمئن میشویم که با وجود تمام محسناتش شکست ناپذیر نیست،او هم گاهی سردرگم و سرگشته است. »
و بعد نوبت به  شروع التیام دادن میرسه. و این مورد به قول کتاب میشه نقطه کانونی عشق! برای شنیدن وقت میزاره، حرف میزنه، میدونید چی میخوام بگم؟ شبیه لباس اتونکشیده ای نباشید که هیچ کس برای مراسم یه ساعت بعد روش حساب باز نمیکنه،حوصلشو نداره، دم دست باشید و  اتوکشیده، آماده باشید برای شنیدن،برای درک کردن،برای پذیرفتن اینکه اون خدا نیست گاهی کم میاره.
کتاب میگه عشق زمانی اوج میگیره که ما میفهمیم یه نفر تو این رابطه دچار آشفتگیه و وقتی تو درکش میکنی حتی خیلی بهتر از خودش یعنی تو به نقطه ای رسیدی که بهش میگن نقطه اوج در عشق ( بنظرم نکته جالبیه)
یکم جلوتر که میره این موضوع رو بازتر میکنه، میگه خوب حالا که فهمیدی شکست ناپذیر نیست حالا باید بفهمی اون ممکنه گاهی مثل کودک رفتار کنه،خیال پرداز باشه،امیدوار باشه گاهی بدبین باشه،شکننده و یا چندوجهی باشه. کتاب میگه اینطور میشه اقرار کرد که «آنطور که جامعه میپندارد، احترام برانگیز،یا عاقل،با ثبات یا عادی نیستیم»یعنی میگه وقتی برای هم رو شدید ، وقتی نقاب رو برداشتید و خود بامزه و باحالتونو نمایش دادید( اینها همه قبل شیفتگیه یعنی بعد اینکه اصلا کشش و تمایلی بهم داشتید) وقتی همو قبول کردید و درک شدید ،حالا تبریک میگم شما هیچ رازی پیش هم ندارید.
یه مقدار در مورد هم آغوشی حرف میزنه که من متوجه شدم جلوتر بخش .س.کسیسم کتاب سانسور شده! در اینجا به موارد جالبی اشاره میکنه که خلاصشو میگم  « جذابیت جنسی اولش یه پدیده فیزیولوژیکی ه،هورمونا بیدار شدن،اعصابت تحریک شده ،میگه ولی فراتر از اینه جذابیت جنسی طرف مقابل یعنی تو پذیرفتی که الان زمان اینه که احساس شرم و احساس تنهایی رو بکشم !»
جلوتر اشاره میکنه به اینکه این شرم و احساس گناه هم آغوشی در  همه دوران ها سرکوب شده ، پس نگران نباشید و احتیاط رو کنار بگذارید شما در هم آغوشی میفهمید که یه لول رفتید جلو و چیزای جدید تری رو کشف خواهید کرد .
 

+ پ.ن: قسمت دوم یادداشت تا قبل از بخش خواستگاری/سیر عشق اثر آلن دوباتن

سیر عشق

  • © زهـــــرا خســـروی

«عشق بیش تر از آن که شور و شوق باشد یک مهارت است.»

خیلی مفصله،خیلی جمله عمیقیه، برداشت من اینه که من نوعی به طور مثال دچار یک سری کاستی ها، شکاف ها و فرق های بزرگی هستم ، اون طرف ماجرا شخص دیگه هم دچار روزمرگی ها و چالش های خودشه با نگاه خودش با تفسیر خودش با برداشت های خودش! 

ابدا از هم خرده نگیرید!چرا؟ چون همه اهلی شدیم با نگاه و فلسفه و اجبار اطرافمون، تا بخوایم خودمونو کشف کنیم،تا بیایم اشتراک و همروندی رو یادبگیریم زمان میبره،یه پروسه طولانی بدون الگوریتمه.

دو نفر با دو جغرافیای متفاوت ذهنی از نزدیک شاید پر از اختلاف و ناهماهنگی باشن، شاید پر از دوری و فاصله باشن، ولی با موشکافی بیشتر میفهمیم به جای به زبان آوردن تفاوت ها باید همدیگر رو کشف کنیم، باید به اشتراک بذاریم، بحث کنیم،به نتیجه برسیم،باید همروند بشیم!درست ترین اصطلاحیه که میتونم بگم. 

شور و شوق همون احساس قاطی کردن هورموناست، نمیگه همو بغل نکنید، نبوسید،نمیگه شور و شوق نداشته باشید میگه آی آدما ماهر باشید تا اینکه فقط ارضا بشید! شور و شوق خوبه، لازمه ولی مهارت داشتن در اون از خودش هم خوب تر و لازم تره.

دو آدم از دو دنیای متفاوت باید اول به درک مشترک برسن، از اینکه میتونن تو یه قابلمه باهم، هم بخورن یا نه؟ اگه شد اگه قاطی شدن مراقبت کنن از چی؟

کتاب میگه:« داستان های عاشقانه زمانی آغاز میشن که آن فرد اعتراضی به اینکه ما را همیشه ببیند نکند!» میگه: ما میدونیم عشق چطور آغاز میشه ولی نمیدونیم چطور ادامه پیدا میکنه ما مهارتش رو یاد نگرفتیم.

 

 

آمد خورشید ما باز به برج حمل

  • © زهـــــرا خســـروی

دارم به درخت انگور کنار پنجرم که برگای سبزش کم کم دارن قد میکشن نگاه میکنم ، یه نور بی حال افتاده وسط اتاقم، صدای شعله های بخاری دیواریم سکوت رو میشکنه،صدای گنجشک های کوچولوی وروجک ریز ریز و آهسته میاد،
دلم میخواست دیوارای اتاقم رنگ داشتن یا حداقل یه کاغذدیواریه راه راه سبز خزه ایه کرم سیر!یه میز چوبی سفید،و احتمالا  دلم یه پرده پفکی به رنگ سفید بنفشه و نیلی محو میخواست . یه گرامافون رومیزی مثلن با چوب راش از اونا که تو پارکینگ پروانه بودن، چرا پارکینگ پروانه؟ کلکسیون خاطرست ، فکر کن با اون گرامافون یه زن و شوهر  دهه سی چهل وسط یه حال کوچیک بعد سال نو میرقصیدن!
دلم میخواست پنجره ها جاشون شیشه های قدی بود ،تو طبقه هفتم یه ساختمون هشت طبقه، یه صندلی راک مبلی سربی تیره با یه کوسن طرح ترمه پهلوش، یه کتاب از اینا که اخرش خوب تموم میشه
دلم میخواست تو هوا بوی  Valentina Assoluto بیاد، یه دامن چهل تیکه با یه تاپ بهاری شرابی روشن تنم بود ، یه گربه داشتم که اسمش وانیل بود ،موهام اونقدر بلند شده بود که دورم بازشون کرده بودم و وانیل  با پنجولاش باهاشون بازی کنه.
 خبری از جنگ نبود ، از بیماری، از بچه ی چشم گریون، از ماشینای تک سرنشین، از خونه های بی عشق، از دلآی ناآروم.
دلم میخواست زندگی چموش رو تو اون سال ها رام کرده باشم و رفیق کنار هم عمر بگذرونیم.
عیده مهم نیست هیچکدوم از اینا،داشتن ،نداشتن یا حتی فقط خیال کردن، همه جوره قشنگه،همه جورش میدونی یه جور مزه میده من کنار پنجره اتاقمم ارومم، و فقط میخوام هیچ موجی پرتم نکنه از زندگی بیرون. دلم میخواد بیشتر یاد بگیرم و بهتر و شفاف تر زندگی کنم. میدونی گاهی خیال کردن قشنگه،جذابه، گاهی لازمه ی زندگیه، ولی یادمون نره واقعیت رو فراموش کنیم ، زندگی واقعی رو یادمون بره، عزیزانمون رو فراموش کنیم، داستان همین بغل گوشمونه، قشنگی داشتن خانواده ست ، زندگی واقعی همینه.
خیال کنید، عشق کنید،صفا کنید، سال نوتون هم مبارک باشه.

 

سخته توی مرداب گل تنهایی کاشتن
اما مجالی نیس برای غصه خوردن