۱۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

انفرادی

  • © زهـــــرا خســـروی

اون اوایل فکر میکردم به جای استفاده از این واژه کوفتی باید یه چیزی جدیدی ابداع بشه ، یا حداقل به یه زبان دیگه گفته بشه مثلن چه خوب میشه اگه میشد به ارمنی گفت  Քաղցկեղ با تلفظ "K’aghts’kegh"

طرف کاقتِس کِق داره، داری، دارم ، دارید و قس علی هذا! کی میفهمید چیه ، چقدر درد داره ، تازه شاید خنده دار هم میومد .اصلن به یه زبونی که نمیفهمی یه چیزی بگی حسش نمیکنی ، درکش ازت دوره ، گفتنش برات جذابیت داره و دردت نمیگیره ، خلاصه اینکه راحت تره. 

 از دیروز که فهمیدم حمید هیراد کاقتِس کِقِ خون داره حالم گرفته شد . چون من میدونم کاقتس کق چیه . با یه آدم کاقتس کقی چطور باید زندگی کرد، چقدر فشار روی خودشه ، چقدر فشار روی تویی هست که کنارشی . 

من یاد بهنام افتادم ، بهنام هم کاقتس کق داشت، یاد خاله طوبی اون هم کاقتس کق داشت، رفتن . همشون. و من این چند روز باز بیشتر به مردن فکر میکنم . به کیانا . به ننه قمر . به عمه فاطمه. به کاقتس کق!

بعد امتحان کنکور ارشد چون محل امتحان من متفاوت و دور تر از بچه ها بود مجبور بودم با اسنپ برم آبرسان حداقل چهل دقیقه فاصله داشتم . توی ماشین توی همه این چهل دقیقه که انگار تبریز با ریتم تند از جلو چشام رد میشد فقط یه تیکه از یه آهنگ که پسره اسنپی صداشو بلند کرده بود رو دلم نشست . " انفرادی شده سلول به سلول تنم ، خود من در خود من در خود من زندانی ست ، انفرادی همه شب به خیابون میزنم خسته از حال و هوایی که به این ویرانی ست . " کل چهل دقیقه تکرارش کردم مدام ! این کار فقط از پس من برمیومد فقط من میتونم یه آهنگُ هیجده ساعت گوش بدم و بازم خسته نشم! باهاش حس بگیرم ، گریه کنم و ماجرای از اول تا الان خودمو توش بزارم و ببینم . و فقط از پس خواننده ای برمیاد که  تمام حسشو لا به لای اون تِرک کاشته . 

حمیدِ هیراد نمیخوام بگم قوی باش . نمیخوام بگم تو از پسش برمیای . نمیخوام بگم امیدوار باش به زندگی . فقط میخوام درست ترین و راست ترین حرف دنیا رو بزنم " نترس مرد ، هیچ وقت نترس". 

My way

  • © زهـــــرا خســـروی

++++ حتمن قبلن خواندن متن آهنگ my way از Frank Sinatra را دانلود کنید و همزمان بخوانید++++

 

آه که چقدر دلم میخواد غرق بشم تو مولانا تو فیه ما فیه، وقت بزارم و بخونم و بخاطرم بسپارم. یه تقویم دارم درست میکنم و پشت هر کدوم از ماه هایی که درست میکنم یه حکایت کوتاه از فیه ما فیه می‌نویسم.

گذشته من پر از اشتباه بوده(شاید بگید هممون دختر!) و هست کماکان.

هیچ وقت منکرش نمیشم، اون شب یه آهنگ گوش دادم که عین زنده گی منه،حمید هم همینو گفت. وایستاده بود رو سن و میگفت این اهنگ حکایت زندگی منه.( حمید یکی از شرکت کننده های پرشین تلنت)

میدونم یکم پراکنده دارم حرف میزنم ولی نگران نباشید درست جمعش میکنم!قول میدم.

اسم آهنگ چیه؟ my way کی خونده؟frank Sinatra

یجاییش میگه :

Regrets, I’ve had a few

but then again, too few to 

میگه آره درسته یه سری پیشمانی داشتم ولی اونقدری ارزش نداره که بخوام ازشون یادی کنم! 

منم تو زندگیم پیشمونی های بزرگ دارم و همیشه میترسیدم کسی بفهمه و اذیتم کنه، بخاطر ندانستنم طردم کنه، من همیشه از کارای بدم فرار میکردم ولی حداقل این اهنگ بهم یاد داد از خودت چی؟ از خودتم فرار میکنی؟

من همیشه گفتم: نمیدونم، به هیچی فکر نمیکنم، الان نمیدونم چی بگم، ویکسری مترادفات چرت دیگه!

این اراجیف رو دیگه دوست ندارم،راستش دیگه متنفرم از حرف نزدن که تهش پشیمونی داره، از گفتن (نمیدونم)ی که قبلش زحمت فکر کردن رو ازم میگیره گند میزنه به هیکل روانم،من دیگه از « هیچ بزرگ» انزجار دارم.

فرناز بهم یاد داد باید حرف بزنی، باید با صدای بلند حرف بزنی، باید سعی کنی، زور بزنی، گفت: میدونم واسه تو یکی سخته واسه تویی که تو این دو سه سالی که از حفظمت همش تو فکری، وقتی میگم « به چی داری فکر میکنی؟» میگی:« به هیچی» گفت : زهرا قسم میخورم حرف نزن بزرگترین گناهته ،وا بده دختر،شل کن بره، بلآخره یکی خوشش میاد و یکی هم نمیاد، واسه خوش نیومدن هم باید حرف زد،بحث کرد، گفت: کسی لالت نکرده، تو خودت زدی به لالی

مولانا تو یکی از حکایت های فیه ما فیه  از یه عاشق و معشوقی قصه میگه و اینجوری تفسیر میکنه که آهای آدما:

 تمام زندگی مثل داستانه .زندگی شما بلند شده از نوع نگاهتون به اون . اگه مثل یه عاشق به زندگیتون نگاه کنید همه چیز آروم،روشن و سبکه.

اگر از سر هوس( منفی) به زندگی نگاه کنید،همه آدما رو گم میکنید،خودتونو گم میکنید دیگه خبری از حال خوب و مغز سبز و موجای ابی و آروم نیست. دید منفی  (مثلن به تعبیر من یکیش منفعل موندنه) مثل مانع، مثل سد میمونه که اجازه نمیده اونطوری که باید زندگی کنید.خلاصه اینکه با اعتقادات چرت و سطحی خود گند نزنید به بدن ظریف و خوش تراش زندگی، اگر یه درصد « هندسه اندام» زندگیتون براتون ارزشمنده شفاف باشید، رها باشید،نترسید و نگران نباشید. بزارید رو فرم بمونه و سلامت!

نمیدونم خوب تموم کردم یا نه. خلاصه که یه زندگی که بیشتر نداریم. الان دیگه تکرار نمیشه.منم میترسم اما بیاین نترسیم.

 

نامه صدویکم به پسرم

  • © زهـــــرا خســـروی

 

من همیشه یه پسر دوستِ خودخواه بودم ! پس اگر تا الان دنبال دلیلی میگشتی که ازم متنفر بشی فکر میکنم دلیل خوبی باشه به شرط اینکه دختر باشی البته!

 واگر پسر باشی وای بحالت . دنبال دلیل میگردی که از من متنفر بشی؟ منو باش واسه کی به آب و آتیش زدم ، ماهی کردم تو حلقم، تا خرخره خرما خوردم  تا توی بزمجه از من متنفر شی ،  ذلیل مُرده ؟ شیِم آن یو . الان عصبانی ام از جلو نامه برو کنار.

.

فکر نکن نظرم عوض شده ها فقط پایان خوبی برای نامه نبود هنوز حرفامو نزدم پدرسوخته.

میگفتم ؛ اوایلِ دوره ای بود که مامانا میگفتن «دیگه خرس گنده شدی » میدونی یعنی چی ؟ یعنی من دیگه فهمیده بودم بچه ها رو لک لکا نمیارن و همش زیر سر همین در و تختست که خدا جورشون کرده ! فهمیدی دیگه ؟ امیدوارم وقتی این نامه رو بخونی که شب تولد هیجده سالگیت باشه یا حداقل یه شب قبلش وگرنه شیرمو حلالت نمیکنم بچه ی منشوریه بی نزاکت.

خلاصه من همون دوره برات اسم انتخاب کرده بودم . همون دوره که قصه مینوشتم و دزدکی کلاس داستان نویسی میرفتم . آره تو یکی از نوشته هام رو شخصیت داستانم اسم ماکان گذاشتم و یهو دستمو گذاشتم رو قلبمو گفتم : خدای من این ناعادلانست من یه پسر میخوام . من یه پسر میخوام که اسمشو بزارم ماکان .همییین الان .بدون باباااش. همین الاااان.

تعجب نکن اسمت ماکان نیست (البته اگر هنوز پسری) نه انتخاب باباتم نبوده ، هولم نکن بهت بگم ، روز بد نبینی بچه یه گروهی دراومد که بهشون میگفتن ماکان بند ! خواننده بودن . اونجا بود که تو یکی از روزای گرم تبریز وقتی کناریم صدای موبایل کوفتیشو برد بالا و گفت : واااای من عاشق ماکان بندم . اول به انتخابم تو دوستی شک کردم و بعد همون لحظه کیفمو درآوردم و از روی زمین کشیدم (خودت دیوونه ای ) و بعد طوری که خودم فقط بشنوم گفتم : اسم اون بچه رو بزاری ماکان باید از روی جنازه من رد شی!( بهرحال مامانام تو جوونی خُل و چل بودن دیگه نیشتو ببند).

پس من موندم و توی مجهول و شبایی که صدات میزدم ببین پسرم(من میدونم تهشم دختر میشی منم عاشقت میشم،صبور باش و ادامشو بخون )امروز افتضاح بود حال مامانت بده یکم حرف بزن و من زیر آسمون عجیب و جادویی تبریز انتظار داشتم تو حرف بزنی تویی که بعضی وقتا عصبانی میشدم از اینکه به فکر اسمت نیستم و صدات میزدم شهریار .اون وقتا بچه ها زیاد میخوندن ازش ، منم عین باقالی نگاشون میکردم و ته همه شعر خوندناشون میگفتم ساغول! ( مدیونی فکر کنی از سه سال زندگی تو تبریز دو سه تا فحش یادگرفتم و یه ساغول )

همه ما دخترا فوبیای«بچه دار نشدن»داریم اینو بابات نمیفهمه فقط واسه ماست .اینو تو یکی از شبای تا صبح بیدارِ امتحان و  دورهمی فهمیدم همون شبایی بود که علیرضا با فاطمه بعد دوسال کات کرده بود و گفته بود به پوچی رسیده !( حلالت نمیکنم اگه آلبرکامو بخونی )شبایی که بلبشو راه مینداختیم که  زود تند سریع بگو اسم بچه تو چی میخوای بزاری یهو غزال زد زیر گریه گفت « من میدونم تهش بچه دار نمیشم !»اون موقع زدم رو دوش خودمو گفتم بیا همتون یه مشت توهمیِ ترسویین ، نترس تهش یه چیزی میشه دیگه !( این تیکه تحت تاثیر صدو یکمین بار گوش کردن آهنگ آخر رضا صادقیه عزیزم )

مامان بزرگت گیر داده بود اول اسم بچه هاتون باید با «ل» شروع بشه . میدونی دیگه مامان لیلا رو میگم . بعد نه اینکه دوست داشت منو زودتر شوهر بده هی هم اصرار میکرد اسمشو یا میزاری لیلی یا لعیا یا لیا ! (بدبختی عاشق دخترم بود ) من همشونو دوست داشتم ولی میدونی به خودم گفته بودم تو یه دعوا نمیخوای با شوهرت کنی ؟ بسه چقدر سکوت !( ایندفعه رو با ارفاق قبول میکنم مامان تو حتم به یقین خیال پردازیه که دومی نداره ) آره توهم زده بودم که ازدواج کردم و سر اسم خوردیم به مشکل من میگم لیا اون میگه روجا!خلاصه که سر اون دعوای خیالی،  بابای خیالیت گفت : ببین زهرا جان  یا روجا یا .. !( هی ام انگشت اشارشو واسه من جلو عقب میکرد !) میدونی مردا وقتی دوتا یا میارن یعنی چی ؟یعنی عزیزم کار داره به جاهای باریک میکشه الان حالم خوب نیست باید بیای نزدیک بغلم کنی بگی«طوری نیست عزیزم حلش میکنیم باهم »

خلاصه که عاقلانش این بود اون بنده خدا هم خلاقیتشو نشون بده و درست نبود خون خودمو سر یه روحِ خیالی از بابات کثیف کنم. و در جواب حرفش یه ماچش کردم گفتم : عزیزم شب در موردش حرف میزنیم ( آره خوب خیلی خارجی طور ، کیف میکنی چه مامانی داری؟)

حقیقتا مامان عجیبی داری . تو بیست و دوسالگی هنوز میترسه. هنوز ضعیفه و هنوز وقتی پیچش شُل میشه هیچ کس نیست سفتش کنه . هنوز منتظره فشنگا تموم شن و هنوز شبا تو اتاق کوچولوی خالی خودش به مهتاب خیره میشه و با تو حرف میزنه!( همین الان پاشو بیا بوسم کن به باباتم محل نذار من یکم حال کنم ، خیلی بوسم کنا مثلن وسطش بگم چتهههه بچه باز چی میخوای ! تو هم بگی هیچی قشنگم فقط ماچ! )

برای مامانت حالا مهم نیست تو دختری یا پسر  فقط و مدام ته همه درد و دلاش میگه صبح میشه این شب صبر داشته باش . اگه دختری صدات میکنم شوکا و اگه پسری تیام ! اینام موقتی ان ، اینا هنوز از رو دل نیستن فقط میدونی وقتی آدم بایکی حرف میزنه دوست داره با اسم کوچیک خطابش کنه و خب درسته تو نیستی ولی آدم روبروشم دوست داره اسم کوچیکشو از گلوی اون بشنوه . میفهمی چی میگم بچه؟ (بعد این نامه فیلم در دنیای تو ساعت چند است رو نگاه کن اونجایی که فرهاد به گلی گفت : صدای خودشه ، اسم من ، گلوی گُلی !)

حالا پاشو پاشو خرس گنده بریم مطب واکسن کوید -19 تو بزنیم . ( ببین من طاقت ندارما جیغ میخوای بکشی دست باباتو میگیری میچلونی جیغ میکشی !!)حالا میتونم یکم بگم اگه دردم داشت میارزه نمیدونی این کوفتی چی بود؛ چی کار کرد . یادم بنداز تو نامه بعدی برات تعریف کنم ( چرا تو راه مطب تعریف نکنم ؟) .

هیجده سالت شده دیگه حرفای مهمو باید تو راه بهت بزنم ، حرفای مهم با یه مقدمه شروع میشن و تهش به اونجا میرسن که عاشق شو ولی درست . میدونی تا یادم نرفته بزار یه پیام اخلاقی برات بچپونم تو نامه، یادت باشه (صرف تحصیل کرده بودن آدما تضمینی برای سلامت روانشون نیست ، تضمینی برای عبرت گرفتناشون از کتاب خوندناشون نیست )

خلاصه  اینکه تو راه برات تعریف میکنم  بالاخره سال تحویل چیکار کردم، بالاخره تونستم سازی یاد بگیرم، از دانشگاه چه خبر ؟ و بعد تهش با این جمله ها تموم میشن که« من وقتی با پدرت آشنا شدم..». حرفای مهم تهش باید شوکه کنن آدمو . پس پاشو لباساتو بپوش من دنبال جمله بندی پایانی حرفام باشم تیام جان ( اگر شوکایی بیا تو اتاق کارت دارم از تو یخچال دو سه تا شیرینی هم بردار با خودت بیار قندم افتاده مادر)

بی اِ دریمِر

  • © زهـــــرا خســـروی

کابوس این روزا..

نصفه شب از خواب میپرم و میگم یعنی وقتی بیست و هفت سالم بشه بچه دار میشم؟ و بعد همینطور که منتظر جوابم با دست میزنم رو پیشونیمُ میگم خدای من بیست و دو سالم شد.

عصبیم ، استرس دارم، بیشتر اوقات کلافم، و اینکه داره تبدیل به عادت میشه بیشتر رو نِروَمه ، اینکه مدام غُر بزنم ، گریه کنم، به یه جا خیره شم، و تو خونه راه برم ! این منو آسی میکنه.

کابوس این روزا..

نگران آدمای زندگیمم، دلم میخواد این تلفنی بی صاحابُ بردارم زنگ بزنم بگم : " ببیین من عین بازیگرام نمیتونم بدون دیالوگ حرف بزنم فقط بهم بگو حالت خوبه؟ مراقب خودت هستی؟ و تند بگم خیلی دوست دارمُ و تندی گوشی رو قطع کنم" میترسم ، میترسم بغضم بترکه وسطش و نتونم تحمل کنم . 

وضعیتِ بدیه، نگران رشتم ، نگران تهرانم، نگران گرگانم! همه محاسبات بهم ریخته یه رخت شور خونه است انگار ، بی درُ پیکر ، شلوغ، پر سر وصدا ! چی شدیم؟ چه بلاییه؟

کابوس این روزا..

همه دنیا میدونن من مریض دوییدنم، حالا که حبس شدم فقط میتونم ورزش کنم و خوشحال باشم روزی پونصدتا کالری میسوزونم ! 

وسط تمرین به زندگی فکر میکنم، به سرعتِ دیوانه وارش برای گذشتن و رفتنِ پیوسته!! اینجا هم گریه میکنم، بله، دُنت دابت ! اگه یکی ازم بپرسه تو این روزای کوفتی دختر " هَو دیجیو گِت ثِرو ایت؟" میگم " ویپییینگ گِرل!" 

وسطِ پِلانکِ یه دقیقه ای به زندگی فکر میکنم، دوتا کِلَپینگ کرانچ وامونده رو نمیکشم و دیگه وسط جامپام نمیخندم! 

حس میکنم لِه شدم، خراب شدم، یکی داره خفم میکنه ، و فقط دلم میخواد تموم شه امسال و شرش کم شه.

کابوس این روزا..

با همه گریه و زاری و دلتنگی، سعی میکنم قوی بمونم، بخندم، برقصم، نوش آفرین گوش بدم، کیک درست کنم. کلوچه بپزم، میوه خشک کنم، فیلم ببینم، درس بخونم و فقط امید داشته باشم بیرون این در ، فردای این شب یکی منتظرمه که بغلم کنه ، سفت و با خنده ، مثل اون نوشته صفحه ی فهیم تو چشام نگاه کنه و بگه :

دخترم ،  "فِشنگا تموم شد، چراغا رو خاموش کن ، بیا بغلم".

و دخترمو شیطون بگه، جوون بگه پر از روشنی و امید بگه ، بگه زیاد بگه.

نیمه اسفندِ نودُ هشتِ کوفتی

  • © زهـــــرا خســـروی

با امروز میشه تقریبا یک سال کوفتی که میخوام سریال this is us رو شروع کنم برای تقویت زبان! و امروز بالاخره سه اپیزود اول سیزن یک رو دانلود کردم. بارها گفتم که نفس عمل مهمه؟ مزخرف گفتم ایندفعه هرکی شروع نکنه و این سریال خفن رو نبینه خره!!!

این روزا با حرف زدن با "شوکا" میگذره ،"کارن" اومده خواستگاری و اوضاعِ روحیش بهم ریختست، خانواده ها! و هیهات از خانواده ها ، من سه سال تمام با شوکا و کارن زندگی کردم و میشناسمشون و میدونم چقدر عجیب بود این رابطه و چقدر فراز و فرود داشت و چقدر شیرین دووم آوردن و سنگای رابطه رو باهم گذاشتن و آوردن بالا، حالا رسیده به تو کاری و گچ کاری و بلاه بلاه بلاه .

امروز دومین مرتبه بود که سرپا نیم ساعت حرف زدم و حرف زدم و چایم یخ زد و تُف کردم بیرون! اعصابم به کل ریخت بهم و بعد قطع کردن گوشی خودمو تو پنجره ی اتاقم که روزا سبزه نگاه کردم و گفتم" هِی چته؟ بچسب به خودت هنوز  پِی ساختمونتو نکندی دلشورهٔ گچ کاری خونه ی همسایه رو داری؟ " 

حالم بد شد ، حالم بد شد که بعضی وقتها حواسم به خودم نیست. که دیگه رها پیشم نیست که بغلم کنه بگه " عوضی یکم برا زندگیه خودت جون بکن، بسه بقیه ،بسه" 

امروز تا تونستم پیاز خوردم با غذا و گند زدم به معدم و کل بعداظهر " آی هد ناشِس !!!" پاشدم ورزش کردم تا یکم حالم جا بیاد و دوباره بچسبم به کارُ بارُ زندگی، خیلی عقبم و میخوام بزنم تو صورتم و بگم " پامیشی یا با اُردنگی پات کنم؟"

پ.ن: من آدم امر به معروفِ نزدن حرف زشت و بدم چون میدونم همه این حرفای زشت تاثیر بزرگی روی آینده خودمون و فرزندانمون میذاره ،مخصوصن که دختر باشی ، مخصوصن که بخوای سالهای دورِ آینده مادر بشی ،اصلن نخوای خودت که هستی ! وجود خودتو ناآروم و عصبی نمیخوای که!؟  ولی اینایی که نوشتم با همه تند بودنش فقط جنبه تخلیه کردن داره ولاغیر:) هنوز همون زهرای گل و گلابم که از حرفم هوارتا گل و بلبل در میشه :))) 

سو گایز ، پاشید بتکونیم خودمونو و صفا بدیم که من یکی که حالم از بیشتر امسال بهم خورده و فقط دلم میخواد تموم شه . پاشیم درست حسابی جلا بدیم این گردُ غبارِ کوفتی رو .

پ.ن 2: فقط یکی باید باشه تعداد دفعات کوفتی گفتن من رو بشماره:))

سخته توی مرداب گل تنهایی کاشتن
اما مجالی نیس برای غصه خوردن