من همیشه یه پسر دوستِ خودخواه بودم ! پس اگر تا الان دنبال دلیلی میگشتی که ازم متنفر بشی فکر میکنم دلیل خوبی باشه به شرط اینکه دختر باشی البته!
واگر پسر باشی وای بحالت . دنبال دلیل میگردی که از من متنفر بشی؟ منو باش واسه کی به آب و آتیش زدم ، ماهی کردم تو حلقم، تا خرخره خرما خوردم تا توی بزمجه از من متنفر شی ، ذلیل مُرده ؟ شیِم آن یو . الان عصبانی ام از جلو نامه برو کنار.
.
فکر نکن نظرم عوض شده ها فقط پایان خوبی برای نامه نبود هنوز حرفامو نزدم پدرسوخته.
میگفتم ؛ اوایلِ دوره ای بود که مامانا میگفتن «دیگه خرس گنده شدی » میدونی یعنی چی ؟ یعنی من دیگه فهمیده بودم بچه ها رو لک لکا نمیارن و همش زیر سر همین در و تختست که خدا جورشون کرده ! فهمیدی دیگه ؟ امیدوارم وقتی این نامه رو بخونی که شب تولد هیجده سالگیت باشه یا حداقل یه شب قبلش وگرنه شیرمو حلالت نمیکنم بچه ی منشوریه بی نزاکت.
خلاصه من همون دوره برات اسم انتخاب کرده بودم . همون دوره که قصه مینوشتم و دزدکی کلاس داستان نویسی میرفتم . آره تو یکی از نوشته هام رو شخصیت داستانم اسم ماکان گذاشتم و یهو دستمو گذاشتم رو قلبمو گفتم : خدای من این ناعادلانست من یه پسر میخوام . من یه پسر میخوام که اسمشو بزارم ماکان .همییین الان .بدون باباااش. همین الاااان.
تعجب نکن اسمت ماکان نیست (البته اگر هنوز پسری) نه انتخاب باباتم نبوده ، هولم نکن بهت بگم ، روز بد نبینی بچه یه گروهی دراومد که بهشون میگفتن ماکان بند ! خواننده بودن . اونجا بود که تو یکی از روزای گرم تبریز وقتی کناریم صدای موبایل کوفتیشو برد بالا و گفت : واااای من عاشق ماکان بندم . اول به انتخابم تو دوستی شک کردم و بعد همون لحظه کیفمو درآوردم و از روی زمین کشیدم (خودت دیوونه ای ) و بعد طوری که خودم فقط بشنوم گفتم : اسم اون بچه رو بزاری ماکان باید از روی جنازه من رد شی!( بهرحال مامانام تو جوونی خُل و چل بودن دیگه نیشتو ببند).
پس من موندم و توی مجهول و شبایی که صدات میزدم ببین پسرم(من میدونم تهشم دختر میشی منم عاشقت میشم،صبور باش و ادامشو بخون )امروز افتضاح بود حال مامانت بده یکم حرف بزن و من زیر آسمون عجیب و جادویی تبریز انتظار داشتم تو حرف بزنی تویی که بعضی وقتا عصبانی میشدم از اینکه به فکر اسمت نیستم و صدات میزدم شهریار .اون وقتا بچه ها زیاد میخوندن ازش ، منم عین باقالی نگاشون میکردم و ته همه شعر خوندناشون میگفتم ساغول! ( مدیونی فکر کنی از سه سال زندگی تو تبریز دو سه تا فحش یادگرفتم و یه ساغول )
همه ما دخترا فوبیای«بچه دار نشدن»داریم اینو بابات نمیفهمه فقط واسه ماست .اینو تو یکی از شبای تا صبح بیدارِ امتحان و دورهمی فهمیدم همون شبایی بود که علیرضا با فاطمه بعد دوسال کات کرده بود و گفته بود به پوچی رسیده !( حلالت نمیکنم اگه آلبرکامو بخونی )شبایی که بلبشو راه مینداختیم که زود تند سریع بگو اسم بچه تو چی میخوای بزاری یهو غزال زد زیر گریه گفت « من میدونم تهش بچه دار نمیشم !»اون موقع زدم رو دوش خودمو گفتم بیا همتون یه مشت توهمیِ ترسویین ، نترس تهش یه چیزی میشه دیگه !( این تیکه تحت تاثیر صدو یکمین بار گوش کردن آهنگ آخر رضا صادقیه عزیزم )
مامان بزرگت گیر داده بود اول اسم بچه هاتون باید با «ل» شروع بشه . میدونی دیگه مامان لیلا رو میگم . بعد نه اینکه دوست داشت منو زودتر شوهر بده هی هم اصرار میکرد اسمشو یا میزاری لیلی یا لعیا یا لیا ! (بدبختی عاشق دخترم بود ) من همشونو دوست داشتم ولی میدونی به خودم گفته بودم تو یه دعوا نمیخوای با شوهرت کنی ؟ بسه چقدر سکوت !( ایندفعه رو با ارفاق قبول میکنم مامان تو حتم به یقین خیال پردازیه که دومی نداره ) آره توهم زده بودم که ازدواج کردم و سر اسم خوردیم به مشکل من میگم لیا اون میگه روجا!خلاصه که سر اون دعوای خیالی، بابای خیالیت گفت : ببین زهرا جان یا روجا یا .. !( هی ام انگشت اشارشو واسه من جلو عقب میکرد !) میدونی مردا وقتی دوتا یا میارن یعنی چی ؟یعنی عزیزم کار داره به جاهای باریک میکشه الان حالم خوب نیست باید بیای نزدیک بغلم کنی بگی«طوری نیست عزیزم حلش میکنیم باهم »
خلاصه که عاقلانش این بود اون بنده خدا هم خلاقیتشو نشون بده و درست نبود خون خودمو سر یه روحِ خیالی از بابات کثیف کنم. و در جواب حرفش یه ماچش کردم گفتم : عزیزم شب در موردش حرف میزنیم ( آره خوب خیلی خارجی طور ، کیف میکنی چه مامانی داری؟)
حقیقتا مامان عجیبی داری . تو بیست و دوسالگی هنوز میترسه. هنوز ضعیفه و هنوز وقتی پیچش شُل میشه هیچ کس نیست سفتش کنه . هنوز منتظره فشنگا تموم شن و هنوز شبا تو اتاق کوچولوی خالی خودش به مهتاب خیره میشه و با تو حرف میزنه!( همین الان پاشو بیا بوسم کن به باباتم محل نذار من یکم حال کنم ، خیلی بوسم کنا مثلن وسطش بگم چتهههه بچه باز چی میخوای ! تو هم بگی هیچی قشنگم فقط ماچ! )
برای مامانت حالا مهم نیست تو دختری یا پسر فقط و مدام ته همه درد و دلاش میگه صبح میشه این شب صبر داشته باش . اگه دختری صدات میکنم شوکا و اگه پسری تیام ! اینام موقتی ان ، اینا هنوز از رو دل نیستن فقط میدونی وقتی آدم بایکی حرف میزنه دوست داره با اسم کوچیک خطابش کنه و خب درسته تو نیستی ولی آدم روبروشم دوست داره اسم کوچیکشو از گلوی اون بشنوه . میفهمی چی میگم بچه؟ (بعد این نامه فیلم در دنیای تو ساعت چند است رو نگاه کن اونجایی که فرهاد به گلی گفت : صدای خودشه ، اسم من ، گلوی گُلی !)
حالا پاشو پاشو خرس گنده بریم مطب واکسن کوید -19 تو بزنیم . ( ببین من طاقت ندارما جیغ میخوای بکشی دست باباتو میگیری میچلونی جیغ میکشی !!)حالا میتونم یکم بگم اگه دردم داشت میارزه نمیدونی این کوفتی چی بود؛ چی کار کرد . یادم بنداز تو نامه بعدی برات تعریف کنم ( چرا تو راه مطب تعریف نکنم ؟) .
هیجده سالت شده دیگه حرفای مهمو باید تو راه بهت بزنم ، حرفای مهم با یه مقدمه شروع میشن و تهش به اونجا میرسن که عاشق شو ولی درست . میدونی تا یادم نرفته بزار یه پیام اخلاقی برات بچپونم تو نامه، یادت باشه (صرف تحصیل کرده بودن آدما تضمینی برای سلامت روانشون نیست ، تضمینی برای عبرت گرفتناشون از کتاب خوندناشون نیست )
خلاصه اینکه تو راه برات تعریف میکنم بالاخره سال تحویل چیکار کردم، بالاخره تونستم سازی یاد بگیرم، از دانشگاه چه خبر ؟ و بعد تهش با این جمله ها تموم میشن که« من وقتی با پدرت آشنا شدم..». حرفای مهم تهش باید شوکه کنن آدمو . پس پاشو لباساتو بپوش من دنبال جمله بندی پایانی حرفام باشم تیام جان ( اگر شوکایی بیا تو اتاق کارت دارم از تو یخچال دو سه تا شیرینی هم بردار با خودت بیار قندم افتاده مادر)