- © زهـــــرا خســـروی
ذهنم پُره اطلاعات از محیطه داره بمباران میشه هیچ وقت فکرش هم نمیکردم همچین جمله ای بخوام بگم. یه بار دبیر مجله جیم بهم گفت نوشتن بستگی به آب و هوا داره ، آب و هوا که خوب باشه تمومه خودش میاد تقریبن یه همچین جمله ای! باورم شد راست میگفت من شبایی که پشت سرهم بارون میزد و با لیوان چای پشت پنجره اتاق به تاریکی محض و سکوت خیره میشدم هزار تا اتفاق و سوژه تو ذهنم برای نوشتن صف میشد. یا بعداظهر ها که نور سرزده خودشو مینداخت وسط اتاق ! به خاطر آب و هوای درهم مرداد حتی دلم برای نوشتن میرفت.
اما آب و هوای اینجا تعریفی نداره عملن ،نهایت از کل سیصدو شصت و پنج روز آدماش ده دوازده روز بارون ببینن و صاف شه و کیف کنن! ولی راستش اینجا پر از سوژه هایی که لازم به تغییر و چسبیدن آب و هوا ندارن . پر از احساس میشی از دیدنشون و دلت میخواد کاری کنی و میبینی بیشتر از نوشتن در توانت نیست!
طبقه اول مخصوص بچه های نابینا و ناشنواست . کی فهمیدم ؟وقتی داشتم بلند بلند حرف میزدم پشت گوشی یکی از بچه ها اومد بیرون و بهم گفت اینجا لاین شرقی مخصوص بچه های ناشنوا و نابیناست نباید بلند حرف بزنید خانم ، با کلی شرمندگی و خجالت دوییدم رفتم بالا! از اون روز از پله های سمت همون لاین میام پایین بچه ها رو با دقت میبینم ، عصاش گیر میکنه زیر در ، کلیدش میوفته از دستش و خم میشه دستشو اطراف حرکت میده تا پیدا کنه ، از حموم اومده و داره آهنگ زمزمه میکنه که میخوره به دیوار ، یا اون دختری که همیشه میخنده و زیاد آشپزخونست!تو همه این موقعیتا من و یک نفر دیگه بودیم که میخواستیم کمک کنیم اما دلمون نخواست! چرا؟ چون فکر کردیم نکنه آزرده خاطر بشن، نکنه بشکنن و جلومون شرمنده بشن ، نکنه ناراحت بشن!
ظرف میگیرن دستشون دوتا ساختمونو دور میزنن از 15 تا پله میرن پایین تا غذا بگیرن ، اینجا دیدم بارها یا دوتایی میان یا از کسی کمک درخواست میکنن، اونقدر خوش معاشرت و پر از لبخندن که آدمیزاد دلش تالاپ تالاپ میزنه وقتی میبینه این حجم از توانمند بودن و اجتماعی بودن رو! صبحایی که خیلی زودتر از الباقی بچه ها آماده ان که برن و آروم و با ملاحظه عصا رو روی زمین حرکت میدن.
من عاشق یکیشون شدم، عاشق و دلباخته! کم بیناست ، زاله ، موهاش نارنجیه، و اکثرا لباسای آبی میپوشه و هی جلوی آیینه خودشو نگاه میکنه! چون متوجه من میشه نمیتونم زیاد نگاش کنم ولی از دور بارها حرکاتش رو میبینم و غرق لذت میشم ، غرق عشق.
میدونید من به باور دیگه هم رسیدم فقط آب و هوا نیست که حالتو برای نوشتن جا میاره ، سرعت دریافت اطلاعات و محیطی که راکد نیست هم خودش باعث میشه سوژه ها تو ذهنات صف بشن! و برای اینکه احتمال پَرش از ذهن هست سعی میکنی حتمن بنویسی همون لحظه و نت بزاری حداقل که بعدن بتونی شاخ و برگاشو بهم وصل کنی!