- © زهـــــرا خســـروی
- ۰ نظر
اولی شاعر
و دومی شاعر
و شما
هر دو را کشتهاید
اول: خسرو گلسرخی را
دوم: خسرو گلسرخی را
کتابِ " من پیش از تو " را نخواندم و ترجیح دادم فیلمش را ببینم تقریبا یک سال پیش. املی کلارکِ توانا و سم کلافلینِ معرکه ام. همهٔ بی نقص و البته زیبا . چرا ترجیح میدهم؟
بنظرم خواندن رمانِ عاشقانه نمی ارزد این نظر البته کاملا شخصی است ، به قول اشکان خطیبی یک خُرده ضد فرهنگ(conterculture) شخصی!البته که برایم مهم است رمانِ عاشقانه باشد یا آشقانه!!چون اغلب خیلی ها تمایل به خواندنش دارند و من ترجیح میدهم زودتر نتیجه را ببینم، دیالوگ ها را حفظ کنم ، اگر خیلی حسابی بودند توی روزمرگی ها یادداشتش میکنم ووو
امروز برای سومین بار شاید پای این فیلم نشستم تا دوباره صورت املی کلارک حالم را خوب کند، پشتکارش و خوشحالیش. شکست خوردنش و دوباره و دوباره با انرژی بودن و بلند شدنش و اما وقتی "ویل" در نامه اش بعد از مرگ خودخواسته به "لوئیزا" توصیه هایش را کرده بود و من فقط منتظر شنیدن دوباره آن دیالوگ بودم با صدای خواستنی ویل چشم هایم را ببندم و انگار کلارک خودم باشم!
"Live boldly, Clark. Push yourself. Don't settle"
و این یه دیالوگ کافی بود تا بگم نه تنها made my day بلکه ویلِ عزیز you made all of my days!
با آهنگ شال عاشقش شدم، دنیام شده بود که تو هوای گرم خردادُ مدرسه تو راه برگشت همه راه کاوه رو گوش بدم
صداشو زیاد میکردم و با دستام آروم با ریتم بشکن میزدم! اون میخوند:
شال آن شال سرخ تو ، موج موج موی تو
موهامو زیرِ مقنعه تو اون هوای گرم با انگشت اشارم پیچ و تاب میدادم
نرم ترین حادثه، چه زیباست دورِ رویِ تو!
تا جون داشتم (ر) نرم ترین رو با کاوه کِش میدادم. انگار برای تلفظ هر کلمه یه انرژیِ بزرگی رو پرتاب میکرد سمتِ آدم.
کاوه آفاق همیشه برای من یه حرفه ایِ درجه یک بوده.اون شب که داشت میخوند تمامِ مدت دقیق، حرکت به حرکتِ دستاش، اون ابروهایی که غریب بودن و حال ندار رو با یه دست زیرِ چونه نگاه میکردم و ناراحت بودم از اینکه یه روز بفهمیم کاوه آفاق یه نابغه بوده که کشف نشده ! ناراحت بودم که این استعداد استثناییِ عجیب چرا شناخته شده نیست.
* امکان اسپویل هست؟ بله هست.
راستش هجده سالگی برای من استارت فیلم دیدن، نقد فیلم خوندنُ صبحای شنبه از دکهٔ سرکوچه که صاحبش اون پسره که کِنت قرمز نمیفروشه مجله های فیلم و نقد خریدن بود!
تا الان که میمیرم برای فیلم دیدن و هنوز مخالف سرسخت سریال دیدن هستم البته قول میدم تا چندسال بعد یکم به سریال دیدن علاقه پیدا کنم و از این شرم نکنم که هنوز فرندز یا گات( اعتراف کنم اپیزود اول از فصل اول و اپیزود آخر از فصل هفتُ دیدم بخندین ولی حلال نمی کنم ) رو ندیدم!!!
سریال دیدنُ دوست دارم ولی جدا حوصله ای نیست یا یه آدم که بشینه کنارت و عشقِ سریال خفن باشه و تا تهش هِی ذوق کنی کنارش داری سریال میبینی؛ قبول کنید دهع!
دیوانه از قفس پرید از فولدر هفتاد گیگیِ من بهترین، دیوانه ترین، خفن ترین، و هربار تکرار جک نیکلسون پیر نشو لعنتیِ من هست.
جک راستش قیافش جون میده واسه اینکه تو نقشای عصبیِ دیوونه قشنک حال کنه و بدرخشه.
میخوام اعتراف کنم هیچ فیلمی حتی اسمش هم منو به گریه ننداخته ولی حتی الان هم بغض کردم برای تک تک لحظه هایی که خندیدمُ آنی پشتش غصه بود ، برای خوشحالیِ عمیقی که تهش خودکشی بود ، برای آدمی که همه جونشو گذاشت پای اینکه بقیه بخندن ولی با یه عمل غیرانسانی (لوبوتومی) زنده گی رو ازش گرفتن.
من تو کل فیلم سعی میکردم یه تعریف از زنده گی پیدا کنم ،البته که از وقتی که دنیا رو دارم میشناسم هر روز و هر لحظه برام یه تعریف داره ولی زنده گی آدما توی این فیلم غم انگیز نیست، ترسناک هم نیست حتی ناراحت کننده هم نیست . واقعیِ ، میگم واقعی چون میدونم صدماتی که ما از اطراف و ذهن های تک بعدی میخوریم تهش قصه هممون (شک نکنید خواهشا )همینه، حالا یکم کمتر یا بیشتر.
دیوانه از قفس پرید رو ببینید
دیشب کلی باهاش گپ زدم تا ساعتای چهار صبح ! تهش گفتم نظرت چیه؟ گفت زهرا حالت خراب بود فقط واسه اینکه حالتُ خوب کنم گفتم وگرنه من کجا و اون کجا، گفتم یکم بگیم بخندیم .
امروز پیام داد زهرا به نظرت اعتماد کنم بهش ، ته دلم گفتم دیدی دلت لرزیده حالیت نیست؟!دیدی شدی شبیه " از حال چه میجوئی و از قال چه پرسی؟
مستیم و خرابیم و ندانیم چه حال است ! "
گفت یادته استاد روان شناسیمون چی میگفت؟ میگفت از هزار تا یکی پیدا میشه که با احساس باشه گفت فکر کنم این همون شکلیه
بهش گفتم ببین فقط یه جمله میگم بقیه داستان با خودت دختر، نترسُ محکم قدم بردار این فرصتُ به اون نمیدی به خودت میدی همین خودِ خودت که داری میگی"به نظرت بهش اعتماد کنم؟"