- © زهـــــرا خســـروی
کم مانده بود توی نیم وجب جا یکجوری توی هم بلولند که پلیس هم نتواند از پس باز کردنشان بربیاید . حدود یک یا دو نصفه شب؛ اصلن چه فرقی میکند . یک کچلِ دراز هم تکیه داده بود به دیوار و با خودش پچ پچ میکرد مثل نوار صوت اتفاق های روبرویش را حفظ میکرد ، تکرار میکرد مثل جدول ضرب که یادش نرود ، مثلا تا رسید خانه به همه بگوید : "بیاید بیاید تا بهتون بگم چی شد " ضبط صوت میگفت :"سه تا دختر بلند کردن اگه نصفه شب واسه این تصادفم پلیس بیاد که ولشون نمیکنه فقط واسه جریمه " در ادامه ش یکی از کناری هایش میگفت " شانس از این تخمی تر آخه " مثل اینکه پچ پچ کچلِ دراز را شنیده بود .
سرتا پا مشکی پوشیده بودند شبیه زندگی شان در آن چند دقیقه ! لاستیکشان هم ترکیده بود ، کوچیک ترینشان میگفت "ببین آقا بخدا پاهام الان سست شده داره میلرزه شما زنگ نزن پلیس من خودم خسارتو میدم " و طرف دیگر ماجرا به شدت اصرار میکرد "نه زنگ بزن پلیس ببینم اگه زن و بچه ی من داخل ماشین بودند چی ؟" من زیر پنجره نشسته بودم چای میخوردم . حدود یک یا دو نصفه شب ،اصلن چه فرقی میکند .
از اتفاقاتی که پشت پنجره می افتند ،
نه نشد !
از اتفاقاتِ زهرماری که پشت پنجره می افتند خوشم نمیاید .از جر و بحث زوج ها ، از گریه ی بچه ها ، از تصادف ، از آتیش سوزی خانه روبرویی یا صدای اورژانس دو کوچه آن طرف تر .
توی جرو بحث ها دست هایم را میگیرم دو طرف سرم و خواهش میکنم بس کنند آدم های خانه کناری مان یا طبقه بالایی ها . برایم مهم نیست برای خودمان نیست دلم نمیخواهد دعوایی باشد ، جر و بحثی باشد ، اعصاب خوردی و دل خوری باشد . بعضی وقتها میگویم "لعنتی ها مگر جنگ است ؟ شما بچه دارید" ، اگر دوست دختر و دوست پسر باشند اما فقط نگاه میکنم از دور ! و میگذارم خالی شوند هرچند جای "نخواستن ها " و فریادشان توی خیابان و کوچه نیست ولی خب تهش میگویم محبتی نبوده حتما همان بهتر که قبل جدی شدن هر دو بکشند بیرون .
توی آتش سوزی دعا میکنم هیچ بچه ای ، هیچ آدمی توی حادثه نبوده باشد حالا هرچقدر که میخواهد و برای هر بی ملاحظگی بسوزد ، خاکستر شود . ولی هیچ کسی نباشد .
تصادف ! اتفاق عجیبی شده توی این روزها ! سیگار و مشروب که بیداد میکند و حالت هایی که دیگر از عادی گذشته . جوان هایی حیف که "پایشان سست میشود" یا "میمیرند". کاش اصلن تصادف هیچ جوره اش نباشد نه جوانش ، نه پیرش نه بچه اش .
گریه بچه ها . این هم دردناک است راستش . خوشم نمیاید . نمیدانم چرا .
صدای اورژانس را گریه میکنم و دستهام را محکم توی هم گره میزنم و دعا میکنم کسی طوریش نشده باشد ، هیچ کس .
راستش نمیدانم یا بهتر بگویم حوصله ندارم نتیجه گیری کنم همینقدر و تا همینجا