«عشق بیش تر از آن که شور و شوق باشد یک مهارت است.»

خیلی مفصله،خیلی جمله عمیقیه، برداشت من اینه که من نوعی به طور مثال دچار یک سری کاستی ها، شکاف ها و فرق های بزرگی هستم ، اون طرف ماجرا شخص دیگه هم دچار روزمرگی ها و چالش های خودشه با نگاه خودش با تفسیر خودش با برداشت های خودش! 

ابدا از هم خرده نگیرید!چرا؟ چون همه اهلی شدیم با نگاه و فلسفه و اجبار اطرافمون، تا بخوایم خودمونو کشف کنیم،تا بیایم اشتراک و همروندی رو یادبگیریم زمان میبره،یه پروسه طولانی بدون الگوریتمه.

دو نفر با دو جغرافیای متفاوت ذهنی از نزدیک شاید پر از اختلاف و ناهماهنگی باشن، شاید پر از دوری و فاصله باشن، ولی با موشکافی بیشتر میفهمیم به جای به زبان آوردن تفاوت ها باید همدیگر رو کشف کنیم، باید به اشتراک بذاریم، بحث کنیم،به نتیجه برسیم،باید همروند بشیم!درست ترین اصطلاحیه که میتونم بگم. 

شور و شوق همون احساس قاطی کردن هورموناست، نمیگه همو بغل نکنید، نبوسید،نمیگه شور و شوق نداشته باشید میگه آی آدما ماهر باشید تا اینکه فقط ارضا بشید! شور و شوق خوبه، لازمه ولی مهارت داشتن در اون از خودش هم خوب تر و لازم تره.

دو آدم از دو دنیای متفاوت باید اول به درک مشترک برسن، از اینکه میتونن تو یه قابلمه باهم، هم بخورن یا نه؟ اگه شد اگه قاطی شدن مراقبت کنن از چی؟

کتاب میگه:« داستان های عاشقانه زمانی آغاز میشن که آن فرد اعتراضی به اینکه ما را همیشه ببیند نکند!» میگه: ما میدونیم عشق چطور آغاز میشه ولی نمیدونیم چطور ادامه پیدا میکنه ما مهارتش رو یاد نگرفتیم.