گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود 

گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود 

گاهی بساط عیش خودش جور میشود 

گاهی دگر تهیه به دستور میشود 

گه جور میشود خود آن بی مقدمه 

گه با دوصد مقدمه ناجور میشود 

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است 

گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود 

گاهی برای خنده دلم تنگ میشود 

گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود 

گویی به خواب بود جوانی مان گذشت 

گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود 

.................................................

 

نشسته ام  در لابی کتابخانه ، و یاد روزی افتادم که  دکتر ص   اولین شعر را از داخل ویدئو های گوشی اش  سر کلاس فلسفه علم برایمان خواند. آن لحظه فقط دلم میخواست قلبم از حرکت بایستد و همه چیز تمام شود . دلم میخواست یک نفر بلند شود و بگوید این آخرین شعر دنیاست که سروده شده . ولی نشد نه قلبم از حرکت ایستاد . نه همه چیز تمام شد . نه کسی بلند شد و گفت این آخرین شعر دنیاست که سروده شده است . 

بماند به یادگار اینجا . برای همه بن بست  ها . همه موانع . بماند به یادگار از امروز که دکتر ف گفت سعی کنید جانِ شیفته خودتان شوید . طول وتفسیرش نمیکنم حتی ربطش به این شعر برای خودم  بماند . ولی بماند به یادگار از این روزهای شلوغ ، قشنگ، گاهی آفتابی تا نیمه ابری . برای این روزهای گاهی تا خرخره مستِ خوشحالی گاهی سیاهی ، خستگی ، کلافگی .