دروغ گفتم به همه . البته خودم نمیدانستم دروغ گفته ام . به خودم هم دروغ گفته بودم. گفته بودم به همه که حالم خوب است .به بابا که توی واتس اپ نگران بود و میگفت" چرا درست به خودت نمیرسی بیا نزدیکتر ببینمت ، صدبار گفتم دنیا با تعادل زنده ست بچه ،غذا ورزش درس زندگی همه کنار هم! پس چی شد  " یک حدیث برایم خواند و گفت چی فهمیدی ازش؟ و من گفتم " تعادل! " و گفت " اها پس هنوز عقلت سرجاشه "

به غزال هم دروغ گفتم به غزال که دلش میخواست سر به تنم نباشد و گفت" این سه شنبه که آمدم سیاه و کبودت میکنم منو خونی نکن خسروی اون چشا دارن حرف میزنن باز چته باز نرفته باشی تو خودت!"گفته بودم خوبم گفت" این طرز حرف زدن تو نیست.  خسرویِ من با جیغ حرف میزنه با خنده ... "گفتم من بروم ناهار  و نمیخواهم دیگر ریختت را تا سه شنبه توی واتس اپ ببینم ودر ادامه با همان هیجانی که دلش میخواست گفته بودم به آن مهدی کوفتی ات سلام من رابرسان و بگو خیلی خسروی دلش میخواست باشی و این تعطیلی ها برویم دانشکده های مکانیک تهران و شریف دلت باز شود انرژی بگیری برای کنکور، بهش بگو  حال کاکتوسی که یادگاری داده بودم خوب است؟ هرچند وقت پیدا کنم خودم زنگ میزنم ،دلم برای کل کل با مهدی تنگ شده پسرهٔ خرفتِ بامعرفت و بعد دوتایی خندیدیم 

حتی ظهر  وقتی مائده یکهو پرید جلوی لپ تاپ و زهره ام را ترکاند و بلند داد زد " حالت خوبههه" هنوز حالم خوب بود و او ادامه داده بود حالا که حالت خوبه این شکلات واسه تو .

حتی  بعداظهر هم حالم خوب بود  موقعی که زینب گفت زرا برام دستور پنکیک موزت را بفرست .خیلی مشتی بود دختر.   برایش فرستاده بودم و گفته بودم این ها اسرار من است زینب پخش و پلایشان کنی نکردی ها ! حتی آنجا هم حال صدایم خوب بود یعنی فکر میکردم به خیالم خوب است. و من بعدش را یادم نیست یک ساعت بیهوش شده بودم و وقتی دوباره بیدار شدم دیدم حالم خیلی بد است یعنی بد بوده ولی به روی خودم نیاورده ام . مائده پرسید کجا میروی داشت گریه ام می گرفت پرید آمد گفت برویم درمانگاه گفتم "نه مائده لازم نیست .الانم نمیتونم حرف بزنم میرم بیرون "

هوای سرد و خنک ،دوستش دارم .

رفتم زمین چمن و یک ساعت دوییدم .توی خیسی زمین توی نم. توی رطوبت هوا ، توی سرمایی که با آن زنده ام. یک ساعت تمام دوییدم  مثل کیتِ فیلم " پدرها و دخترها "..و وقتی به خودم آمدم دیدم تمام آهنگ هایی که انتخاب کرده بودم تمام شده و حالا وقت استراحت است. حالا انگار حالم جا آمده است . حالا انگار به خودم آمدم . چای سبز دم کردم گل انداختم و دارچین . خندیدم .خندیدم از اینکه جالب است یعنی هستند ادم هایی شبیه من که دویدن علاجشان باشد ؟ که یعنی واقعن بیمار دوییدن باشند! ؟ عجیب است خیلی خیلی عجیب است.