(غ) میگه تا الان nتا پایان نامه رو خونده ،خلاصه کرده نشونِ اون آقاهه که دوستِ عموشم هست و آشنا دراومدن داده و وارد سیستم کرده ، میگه منی که کلاسای هشت صبح نمیومدم اینجا یه دقیقه دیر کنم تاخیر میخورم و یادداشت میکنه همون آقاهه که دوستِ عموشم هست و آشنا در اومدن.
(غ) گفت صبحا هشت میره و یک برمیگرده، گفت حسِ خوبی داره، کار با سیستمُ یاد گرفته و از کارش راضیِ، میگه تابستونِ و زمان "وجین" بعد اون یه سری نشریه قرارِ بیاد و باید لیست بشن.
میگه رده بندی علوم پزشکی فرق داره و بر اساس nlm ! مثلاwn برای محیط زیستِ و بعضی کتابا چون رده هاشون نیست  خودشون شماره میدن
و من یاد 8 مِی افتادم اقای (م) و بخش مطبوعات و نسخ خطی. چه کیفی داد اون روز باهاش ، کلی برام از روزنامه ها و نشریه ها گفت، از اولین روزنامه مصور تا ادغام روزنامه ها و سانسور مطبوعات و و و 
نه تنها منو دیوونه نشریه ها و روزنامه ها کرد که عاشقِ خودشم شدم، یه پلیور قرمز و یه لبخند اروم، صورت استخونی که گرد تجربه و پختگی روش نشسته بود یه جوون با استعداد که اونقدر خوب حرف میزد دلم میخواست یه قسمت از روزنامه رو با صدای خودش برام از اول تا اخر بخونه و من هشیار و مشتاق بشنوم و کیف کنم.
اون روز شبش خوابم نمیبرد شیفتهٔ بخش مطبوعات شده بودم. و وقتی عاشق یه جایی و یه چیزی بشم آدمش یادم نمیره مثلِ وقتی عاشق نوشتن شدم که اقای (الف) ذهنمو شکل داد چه روزایی که تند تند منتظر میموندم تا نوشته هامو بخونه و نقد کنه هر چند قرار بود بمونه تا همیشه قرار بود؟ نه البته که خودم با خودم قرار گذاشته بودم وقتی رفت بیشتر از قبل شیفته نوشتن شدم و یادش تو قلبم پر رنگ تر
به (غ) گفتم منم تاده بیست روز دیگه میرم ، خیلی میترسم، گفتم خیلی شلوغ پلوغ شدم و تا سرحد خفگی دورمو پُر کردم تا زودتر ببینمتون 
گفتم چند واحد تابستون برداشتم برا اون یکی رشته ، منابع ارشد پخشن تو اتاقم، کلی کتاب دارم که باید تابستون تمومشون کنم، کلی فیلم و نقداشون که هنوز ندیدم ،مقاله ها و کتابایی که قول داده بودم به دکتر (خ) تموم کنم تا باهم مقاله بنویسیم، ترجمه یکی از مقاله هایی که از دستی هِی عقب میندازم یه عالمه قصه و اتفاق افتاده که حوصله شون یه عمرِ دیگه میخواد!گفتم ولی هنوز  میشینم و با خودم میگم " بعد مرگ وقت واسه خواب و خستگی و افسردگی و من نمیخوام و نمیشه هست" هست؟ نه البته که خودم با خودم قرار گذاشتم
بهم گفت" خفه شو ، حالا بگو ببینم خودت چطوری؟"
گفتم : دلم برات قدِ اون لاکی که زدم تمومش کردم روم پارچ آبُ خالی کردی تنگ شده 
گفت: " خوشحالم ، مشکلی نداری، مرخصی، حالا گمشو صداتو نشنوم"
گفتم: (غ) میدونی چقدر حالم خوبِ که دارمت؟
گفت: ببین دوستِ من  راهای قشنگتری هم واسه خر کردن من هست که امتحان نکردی این زیادی کلیشه ای شده
گفتم" بزغاله دوسِت دارم"
گفت: " تا درودی دیگر huge hunker"
...
خیالی،واقعی!