- © زهـــــرا خســـروی
اصیل بودن صدات منو یادِ روزهای کهنه دور میاندازد یاد جفتک زدن ماهی های توی حوض حتی خَشِ محسوسِ صدات منو یاد چهارراه هایی که خاطراتتو و به یغما بردند میاندازد، از من دلخور نشو نگو «پس صدام هم پیرشده»نه، فقط بدان این صدا صدای تجربه است صدای ضربه هایی که روزگار بر تارهای صوتی ات فرود آورده ،تو پیر نشدی فقط مثل رول خوب پیچ و تاب خوردی ، پینه های دست هات عمیق روبروی من رُخ میکشند، دیگر خستگی هایت را داد نمیزنی آرام میچلانی شان و زیر ماهِ خورشید پَهنشان میکنی ، ضربان قلبت منظم میزند و تازگی ها دیگر دستهایت گِز گِز نمیکنند ، از پیر شدن نیست که ریش گذاشته ای که شال گردنِ مشکی ات را نفش میکشی نه اینها از پیر شدنت نیست اصلا محضِ دلخور شدنِ تو نیست فقط میخواستم بگویم :مَرد شده ای ، همین ، میخواستم بگویم مهره های کمرت از اینکه دردشان میآید و به رویت میاورند خجالت میکشند ، میخواستم بگویم باد خودش را مقصر سرماخوردگی های این روزهایت میداند و کمتر هوس میکند لا به لای اتاقت بخزد ، من فقط میخواستم بگویم : تو مَرد شده ای ، همین..