۱۰ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

یک هیچ خالی با تمام مخلفات لطفا!

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۸ نظر

- به چی زل زدی؟

- به هیچی

- هیچی؟ همونه که آینه رو داری قورت میدی؟

- جدی میگم،زل زدن برام حکم تخلیه ی فکر رو داره،آزادم میکنه ،برای هیچی شدن بهش احتیاج دارم

- دنیایی که،هیچ است و هیچ است و هیچ | خود را لا به لای هیچ در هیچ مپیچ 

- نمیشه

- نمیخوای که نمیشه 

-شاید


#شعر_از_جمشید_ملکی


باران می ایستد ،تو در من ببار

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۴ نظر

زیرِ باران میشود دوید،این را زمانی فهمیدم که دور میدان میدویدیم که گفت: چه خوب که هستی که میتوانم فارسی ام را تگویَت کنم!وسطِ دویدن ایستادم،زُل زدم به چشم هایش نفسهایمان ناجور شوت میشدند بیرون،انگشت اشاره دستِ راستش را روی سرش خاراند و گفت: چه خوب که هستی که میتوانم فارسی ام را تقویت کنم! و هر دو زدیم زیر خنده.


زیر باران راه هم میشود رفت،این را وقتی فهمیدم که کاکتوس های بلوک شیش داشتند خراب میشدند ،ایستادم و به دنبال یک ستاره دنباله دار بودم که هرطور شده بگویم حالِ کاکتوس های حوالیِ این خیابان خیلی گرفته است. 


ولی،ولی راستش ایستادن زیر باران یک چیز دیگر است ،مخصوصا پشت به بادی که همقدمش بالا میگیرد،راستش فکر میکنم باران نمیفهمد زیادی بودن یک چیز سَم است،شاید هم خودش را زده است به نفهمی! باران فتوسنتز فکر های به خواب رفته است،باران شبیهِ دوست های بی حساب و کتاب است،درونت را ریز ریز میشکافد،دست میگذارد روی حساس ترین نقطه ضعف زندگی ات تا هرطور که شده خاطره بسازد با تو که بعدش تاریخ بزنی در اَندمین روز از اَندمین ماهِ اَندمین سال ،ساعتِ اَندیِ نیمه شب است و این بارانِ لعنتی برای اَندمین بار نفسم را برید. 

داری میری منو بکش با چشمات

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۰ نظر

نشسته بودیم  توی محوطه و کمی سکوت قطع و وصل میشد بینمان ! غیر از سکوت ؟ هیچی فقط میگفت احساس چرا ندارد! و تکرار میکردم احساس چرا ندارد،احساس چرا ندارد،احساس چرا ندارد.. 


#حس_محور

عنوان از آهنگ دروغ؛شهریار خسروی

محصور شانه های مردانه ات عادت نیست،خود زندگیست

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۰ نظر


دوستت دارم ها هیچ وقت عادی نمیشوند،صبحت بخیرها حتی! همه بوی اطمینان میدهند،بوی چای های تی بَگ دارِ بی حوصله طورِ بعد از یک روز خستگی و دلمردگی توی بالکن! در اوج هیچ چیز را خراب نکنید، در اوج زندگی را خُرد نکنید! اگر بدانید بعد هربار در گوشی گفتن" دوسِت دارم" چقدر اطمینان حواله ی قلب آدم میشود هیچ وقت فاتحه ی رابطه ها را در اوج نمیخوانید!حقتان را از زندگی تمام و کمال بگیرید نگذارید ته مانده ی یک شکستگیِ احمقانه بماند پهلوی دلتان..

راه بیا با من ای بیراهه ترین راهروی زندگیِ من

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۳ نظر

بیا و بامن راه بیا! وقتی بغلت میکنم،وقتی میگویم سلام؛تو بگو: دلِ من هم برایت تنگ شده، نبودنت برای من هم عذاب است،من هم از زل زدن به چشم هایت لحظه ها را قدر میدانم! من بیشتر بغلت میکنم و میگویم: رسیدن بخیر؛ تو بگو دلِ من هم گرفته بود،دوریت خیالِ من را هم کلافه کرده بود ،خاطراتِ شب گردی هایمان من را هم آواره کرده بود!بحث خجالت نیست،هر طور حساب میکنم تو مورفینِ گوش های منی!

#زهرا_خسروی

سخته توی مرداب گل تنهایی کاشتن
اما مجالی نیس برای غصه خوردن