رویایی که باید پا بگیرد

  • © زهـــــرا خســـروی

تا ساعت یک کار کردیم، پر انرژی هم نبودم  علتش هم این بود که خیلی شیک رفته بودم آنجا و نشسته بودم پشت آن صندلی های باکلاسشان و آن میز و تجهیزاتش !خوب یک آدم باتجربه لازم داشتم تا قبلش به من بگوید گولِ عکس و اینجای تمیز را نخور ، کار کردن با دستگاه ها آنقدر هم تمیز نیست! اینجا وقتی سنگ ها را تراش بدهی باید لباس کار بیاوری و روی لباس کارت هم از این پیش بندهای چرمی بپوشی؛ بالاخره روز اول بود و من صرفا برای گذراندن این هفت هشت روز آتیِ تابستانِ کسل کننده و بی هیجان و ایضا لعنتیِ امسال لازم بود یک جایی خودم را بدجور مشغول کنم.


مشغول که میگویم یعنی مراقب باشم  انگشتم زیرِ تیغِ دستگاه دامله نرود ، آن قدر حواسم جمع باشد که یادم نرود فرزِ انگشتی را چه طور باید روی سنگ حرکت دهم! و هر طور شده بدنم و مخصوصا مغزِ مبارک را از تنبلی و یکنواختی دربیاورم یک خانه تکانی حسابی راه بیندازم، باید دوباره تمرین کنم که صبح ها از زیر پتوی گرم دل بکنم و خوابالود مسواک بزنم و به زور ناشتایی بخورم که آنجا خبری از بخور بخور و واین بساط ها نیست. دیشب که با زهرا آقایی صحبت کردم  و گفتم از فردا میروم آموزشگاه گوهر تراشی حرف جالبی زد گفت حتی بی ربط ترین کارها هم میتوانند نوشته شوند .


 بعد خودم هم توی دلم گفتم حتی میتوانند کمک کنند تا از نظر ذهنی و فضاسازی تقویت شوم. و واقعا هم عملی شد خیلی از دیالوگ هایی که بینمان رد و بدل میشود که خیلی هایشان هم طنز بود و حتی مونولوگ ها و حتی تیکه پرانی ها خیلی کمکم میکند برای نوشتن!یک جایی خواندم ما به دنیا آمده ایم تا هدفی را دنبال کنیم و توانِ رسیدن به آن هدف در هر کدام از ما نهفته هست ، خودمان باید باعث رشد و دیده شدنمان بشویم نباید دست دست کنیم تا جایگاه اصلی مان را کَسِ دیگری صاحب شود، امروز درس بزرگی گرفتم خیلی ها آنجا آمده بودند آینده یشان را بسازند ، سرمایه یشان را گذاشته بودند و امید داشتند که کارشان بگیرد و یک گوهر تراش و فَسِت کارِ حسابی شوند، یک استادِ درجه یک حتی!


یادگرفتم زنده گی کردن صرفا نشستن و درجا زدن و شاد بودن  نیست، برای زنده گی باید جدی بود باید سفت و سخت تمرکز کرد، یاد گرفتم پول دودستی توی دامن هرکسی نرفته برایش شب ها تا صبح بیدار بوده، جان کنده، تلاش کرده، سال های جوانیش را حتی برای رسیدن به ایده آل هایش به آرزوهایش به راحتی بعدهایش بدوبدو کرده !ار خوشی هایش کمی زده، زنده گی کردن فقط یک جا نشستن و عکس گرفتن و سلفی و این مزخرفات نیست!

سَنَد خورده بودی یک زمان

  • © زهـــــرا خســـروی

دندان های من کارشان از آب نمک کردن گذشته ؛علاجشان پیش توست ، بیا و یک گاز از لپ هایت بده تا زودتر ضدعفونی شوند!


#حس_محور#مینیمال

میشود باشی و هجرت نکنی؟

  • © زهـــــرا خســـروی
  • ۱ نظر

چقدر شبیه منی، چقدر مغموم! میخواهم صدایت کنم یاغی مغموم میشود؟


#مینیمال


برف میاد رو شهر و کوچه هاش

  • © زهـــــرا خســـروی

صدای برف را میخواهم ، یه عالمه برف و آن پوتین های مشکی کاتر پیلار ، قرچ قرچش شنیدنی است میخزد توی گوش های آدم و یک لبخند پَت و پهن میسازد ، لطفا آن شالِ کُرکِ کشمیریِ جیگری هم باشد و آن پالتوی کوتاهِ مشکی خوش ایست !هندزفری را بگذارم توی گوش هایم و " برف" دایانا را پِلِی کنم از سپاس بروم سمتِ شریعتی از کنار شهر کتاب بگذرم ، کافه های جدید را ببینم و توی صورتِ عابرها لبخند بپاشم، صدای برف را میخواهم.


*عنوان از :دایانا

تمام چراغ ها را خاموش کنید باید نسترن بخورم!

  • © زهـــــرا خســـروی

چای که میخورند از این کله مورچه ای های کنیا ! میدانند من یکی علاقه ای به خوردنش ندارم ، پس لزومی نمیبینند لیوانی بیاورند و حتی تعارفی کنند آخرش میدانند بدون حرف محل را ترک میکنم یا بیشتر توی کوسنِ مبل خودم را جا میدهم و مشغول چیزِ دیگری میشوم!چایِ سیاه از نظرِ من یعنی یک بیهودگیِ داغِ و لرز به تن انداز! که زمستان ها فقط یک لیمو عمانی به آن اضافه میشود و گزینه دو را از بین میبرد و مجبورم محل را ترک کنم،این را میدانند و حتی میدانند بوی لیمو عمانی که شیرجه میزند و روی چایِ سیاه میرقصد از نظر من با بوی کله پاچه تفاوتی نداشته و حتی در مواردی بدتر است! چای فقط چای ترش با مخلوط میوه گل نسترن که عجیب دلبری میکند ، یک ترشیِ ملس!انگار اسمِ نسترن به خودی خود یه قصه میسازد یک حالِ خوب ، چای نسترن را با عسل بخوری که دیگر حرفی نمیماند برای گفتن، مگر بهتر از این هم هست .


چای فقط چایِ سبزِ و سفیدِ هِل دار که با یک چوبِ دارچین هم بزنی و بویش را تا تهِ تهِ نفس بکشی ، به نظرم آدمها را میشود از نوعِ چای هایی که میخورند هم مقایسه کرد از وقتی که برای دَم کردن آن میگذارند تا ریختن توی فنجان یا لیوان از اینکه با شیرینی میخورند یا قند یا مویز یا چه میدانم این شکلات های مسخره با مغز بادام های بوگندو! میشود آدمها را وقتی چای میخورند و میگویند یکی دیگر هم بریز فهمید ، فهمید که نفهمیدند چه شد وگرنه یک لیوان چای کفاف است ، چای را باید با حوصله خورد چرا که چای توانایی این را دارد که در تنهایی بتوانی رویش حساب کنی و قصه های گذشته را ورق بزنی، همدمِ خوش عطری ست ، خیلی.

سخته توی مرداب گل تنهایی کاشتن
اما مجالی نیس برای غصه خوردن