داشتم برای فرزندِ سال های دورم نامه مینوشتم که :

جونم برات بگه پسرم که زندگی خیلی مرغ و تخم مرغی شده این روزا! که یاد حرف  خانم راننده دانشگاه مان افتادم درست13 تیر گفت : برات دعا میکنم "خیلی خوشبخت" بشی؛ و من؟ از شدت بی صبری ام و نهایتِ بی معرفتی ام پشیمان.

خط زدم و از سر خط نوشتم: پسرم این روزها کند میگذرد، سخت میگذرد، ولی هنوز امید دارم، هنوز منتظرم.منتظر اتفاقی که باید بیوفتد ولی دیر کرده ، کاش بازیگوشی را بگذارد کنار و یادش بیاید یک نفر بی صبرانه انتظارش را میکشد.