مطمئنم حداقل یک بار برای هر کدام از ما پیش آمده که با شنیدن یک جمله کل آن روز حالمان گرفته باشد یا بالعکس !

برای خودِ من حالت های جالبی پیش می آید ؛ 

 اگر آن جمله برنامه ریزی شده تا گند بزند به هیکلِ آن روزم ، در آنی تمامِ صورتم گُر میگیرد و سرخ میشوم ؛ داغِ داغ . در آن لحظه حس میکنم هیچ چیز دلهره آورتر از آن جمله در زندگی ام نبوده و حتی وقتی میخواهم سعی کنم به خودم این نوید را بدهم که به اتفاق های خوب فکر کن یا بدتر از این هم ممکن بود پیش بیاید  هیچ کنترلی روی خودم ندارم .

بالعکس ِ این اتفاق زمانی ست که یک جمله یکهویی چنان روزم را میسازد که دلم میخواهد ولخرجی کنم ، برقصم  ، بلند بلند حرف بزنم و خیلی بلندتر از روزهای عادی بخندم و مخلص کلام شادیم را همه بدانند و یک جورهایی در چشم همه فرو کنم امروز من خوشبخت ترین حالِ دنیا را دارم و حتی انتقالِ میلیاردها پول به حسابم نمیتوانست مرا این قدر خوشبخت نشان دهد که یک جمله تواناییش را دارد .

برای همین است اغلب در بینِ اطرافیانم آنُرمال ترین فردِ ممکنم ، چرا که هیچ کس خوشحالی اش را  بلد نیست مثلِ من داد بزند  و حتی بدبختی اش را هم نمیتواند عینِ من عمیق به جانش بچسباند که حالِ صحبت کردن وراه رفتن هم نداشته باشد .