گوشی دستم بود داشت میگفت:" ببین اصلا نترس،قراره یه فِسقل قِرقی رو بکُشی" گوشی تو دستم عرق کرده بود ،گفت"واسه خودت میگم،وگرنه بازم گنجشکای بالکنت میشن شام و ناهارش"میخواست انتقام و یادم بده،کشتنو!

تو اوجِ فکر کردن به این بودم که "کشتن قِرقی" چیزی رو عوض میکنه؟ که یاد جمله ی بابا افتادم :"تو زندگیتم یادت باشه زود حرکت کنی که نخوری به شب،وگرنه تهش خوابت میبره،تهش میزنی هم خودتو داغون میکنی هم اون یکی رو" گوشی رو قطع کردم،اگه قِرقی رو بکشم خودمم باهاش میکشم!کشتن اون تهِ بی انصافیِ ، ولی میتونم دیگه آب و دون و واسه گنجشکا نریزم رو بالکن،که سرو کله ی قِرقی این وَرا پیدا نشه ، یه نفر از پشت دستشو گذاشت رو شونم،بابا بود،گفت :"زود حرکت کردی،نمیخوری به شب،نترس"