تو ترک بودم ؛ ولی میتونم نکشیده بگم ترکش از سیگار سخت تره حداقل برای من که بی رودربایستی«میمیرم براش!» به عمقِ صداقت این جمله قسم میخورم !! اولین بار تفنّنی میزدم به پیشنهاد یکی از رفقا توی قرنطینه یعنی قبل تر هم میزدما اما نه اینو ،یه برزیلیش بود  بابا از ارمنستان آورده بود !! ولی تلخ ، خیلی؛ حالمو بد میکرد یادمه، فقط نوک زبونمو در حد جیک ثانیه خیس کردمو الفرار! بابا ولی میزدبالا، یه نفس  تا صبح پای نوشتن پایان نامه و تمرین تِزِ دکتری! بعدها فهمیدم فقط همین بهم میسازه و بس ، آزمایشم میکردم باید هر سه روز یه بار مصرف میکردم وگرنه تپش قلب میگرفتم و تا صبح حالم بد بود  بد که میگم  بدها!خیلی..


ولی هر سه روز یه بار باید هر جور که شده از هر کجا که شده بهم میرسید!وقتی میزدم بالا به سیم ثانیه نمیرسید که انرژی چشمام دوبرابر میشد البته خالی از لطف نیست که بگم یه ماهی تو ترک بودم که موفق هم بودم ولی دوباره شبیه همون آدمای سیگاری که ازکمپ اومدن بیرون و چشمشون میفته به اون لعنتی و وسوسه و ..رفته بودم خرید برا دانشگاه!!بابا هر یک ساعت یه بار زنگ میزد میگفت « باباجان تهشِه به مولا یه دو سه قرون بزار که لیست مامانتم مونده!» و من هر پنج باری که زنگ زد گفتم «بابایی آخرشه به جونِ جَکیِ رویاهات آخرشه!» آخه میدونید بابا عاشقِ ماشین جَکِ! اون شبی بهش گفتم بابا تعریفشو نمیکنن میگن خوب نیست؛ بابا هم فرمونِ سمندشو داشت تاب میداد که گفت: گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه پیف پیف بو میده! 


آره ، خلاصه سَر آخر بعد از اینکه رضایت دادم از شهر کتاب کنده بشم و بعد از کلی خوشحالی بابتِ اینکه بالاخره «sunset park» پُل استر رو یافتم ؛رفتم سوپر مرکزی تا یِسری خرت و پرت و تنقلات و اینجور مزخرفات بگیرم که شب با فاطیما یه شویِ خفنِ ترسناک درست کنیم و تا خرخره بخوریم و گریه کنیم و آرزو کنیم و صدای همو ضبط کنیم و بعد بخوابیم ! قفسه ها رو یکی یکی رَد میکردم تا رسیدم به یجایی که ای کاش پام میشکست جلوتر نمیرفتم یعنی به جونِ همون ماشینِ جک! پشت سریم با عجله تَنه زد بهم و من چند  قدم که چه عرض کنم چند متر پرت شدم جلوتر، نیوفتادم ولی ..ولی تا سرمو چرخوندم دیدم وارد معدن مواد مخدرِ لا لا به همین کلمه ها قسم لا  علاج شدم! پشت سرم ، جلوی سرم، راست ، چپ کلهم محاصره شده بودم ؛ خوب منم آدمم، دل دارم، وقتی یه آدم راست و چپ ،بالاو پایین عشقشو میبینه چه کاری انجام میده؟ دستشو میگیره ، بغلش میکنه ، بوسش میکنه..از اتاق رِژی میگن به جزئیات ورود نکنیم!میگفتم  منم عشقمو بعد اَندی ماه دیدم !! گرفتمش دستمو ماچش کردم ،کم مونده بود بین ملت اشک شوق بریزم از دیدن یار!!خلاصه که همین فقط ماچش کردم فکر  نکردین من هنوز معتادشم که ؟پاییز فصل جداییست!!!

#داستانِ_یک_کاپوچینو_پَرَستِ_بی_وجدان
#تخیلیِ_فانتزی_طورِ_طنزنما!

عنوان از :صائب جانِ جانانِ تبریزی