کنار ایستگاه اتوبوس ایستاده باشی ، مردم که نشسته اند را زیر نظر  بگیری ؛ یکسری سرشان را فرو کرده اند در گلکسی نوت هایشان و تند تند مینویسند،بعضی هندزفری در گوش؛ دست در جیب با پاهایشان اوج موزیک را فریاد میکشند! اتوبوس میرسد ،انگار همه چیز را ازیاد برده باشند،کمی ملایم تر از کولی ها پرت میکنند خودشان را داخل آن آدم آهنی خابیده ی مستطیلی ! 

پیرزنی اما جا میماند،عقب گرد میاید دوباره روی آن صندلی های کوچولی چندقلو میشیند و انگار انتظار یک آدم آهنی خابیده ی مستطیلی دیگر را میکشد!! یک نفس عمیق میکشی هندزفری را توی گوشت میچپانی ،روزنامه را باز میکنی به دنبال صفحه حوادث میگردی؛ خبری توجهت را جلب میکند( امروز پیرزنی میان جمعیت ورودی های مترو مردی را خفه کرد)

.

.

.